۳۰.۲.۹۱

198


یه رفیقی داشتیم، علاقهء خاصی داشت که دست به کارای بزرگ بزنه. تقریباً کار بزرگی نمونده بود که این بهش دست نزده باشه. هرجا خبردار میشد کار بزرگی هست، با کله میرفت و بش دست میزد.
خدابیامرز همزمان با دست زدن به بزرگترین کار زندگیش، مرد؛

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر