۳۰.۲.۹۱

55

بنده [کماکان] درک نمی‌کنم. بنده وقتی درک نمی‌کنم، می‌نشینم یک گوشه‌ای و به جای درک، دقت می‌کنم، تا ببینم چی را درک نمی‌کنم؛ یا درک می‌کنم که چی را درک نمی‌کنم، یا درک نمی‌کنم که چی را درک نمی‌کنم. در حالت اول، یعنی درواقع درک می‌کنم ولی ترجیح می‌دهم درک نکنم. در حالت دوم یعنی واقعاً درک نمی‌کنم و به جایش به دقت کردن ادامه می‌دهم. خسته که شدم، دقت هم نمی‌کنم. بعد می‌روم یک دوری می‌زنم، بر که گشتم، اگر باز دیدم درک نمی‌کنم، دقت می‌کنم ببینم این همان است که قبلاً هم درک نکرده‌ام یا همان نیست، اگر درک کردم که همان است یا همان نیست، که یعنی همان حالت اول قبلی. اگر درک نکردم که همان است یا همان نیست، یعنی که نه، واقعاً درک نمی‌کنم. و به همین شکل هی ادامه می‌دهم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر