۳۱.۴.۹۱

207

همین چن شب پیشا بود؛ خدابیامرز اومده بود پیش ما. صحی سالمم بود؛ چیزی نشون نمیداد. رفتم چایی بریزم براش که دیدیم در می‌زنن. زنگ زدن خب البت. در زدن مجازه. ملتفتین که؟ ینی دیدی اینا که منتظرن تو این موقعیتا مچ آدمو بگیرن؟ خیلی حرکت... واقعاً صفتی نیست براش. ولی درست نیست در کل. خلاصه که کاپیتان بود. بعد عمری اومده بود یه سر به ما بزنه. دمش گرم. همیشه می‌گه: این دور هم جم شدنا، سر زدنا، مث جلسه تمرینه. ولی ما هیچ وخ نفمیدیم تمرین برا چی. چیزیم ازش نپرسیدیم هیچ وخ. ینی خب کسی از کاپیتان چیزی نمیپرسه... فقط میگی چشم. اطاعت! اومد و نشستیم و خدابیامرز به عادت همیشه ش، دوتا بالش گذاشته بود زیر دستش. کاپیتان پرسید: دیگه کی قراره بیاد؟ گفتیم قراری نیست. نامبرده سپس گفت: دیگه کیا هستن؟ عرض کردیم همون همیشگیا. کیا بودن؟ کاپیتان و خدابیامرز که نشسته بود اون بغل و حرف نمیزد، این رفیقمون روح درخت که علی رغم اینکه مدتیه با ما قهره و رفته تو سوکوت و هژیرم که اصن برا خودش بود. همه ساکت بودن که نامبرده ناگهان یه کش و قوسی اومد و یه اصواتی از خودش بروز داد که ما راستش تا اون موقع نشنیده بودیم. ولی برامون عادی بود. فرمود: کاپیتان دریا چطور بود؟ کاپیتان عرض کرد: مث همیشه. خدابیامرز پرسید مگه همیشه چجوریه؟ فرمود: خیر. همیشه چجوری نیست. کاپیتان گفت: من همیشه گفته م و بازم میگم آدم همیشه باید جوری بازی کنه که انگار بازی آخرشه. فرمود:‌ با شوماس ها! خطاب به خدابیامرز فرمود. خدابیامرز سوکوت کرد. نامبرده سپس چاییشو از تو سینی برداشت و گفت: اون قندو میدی؟ که ما البته ملتفت شدیم منظورش قندون بود، هرچند درواقع هدفش رسیدن به قند بود، اما منظورش این بود که ما قندونو بدیم تا بتونه هرچی دوس داره قند برداره؛ اینم مجاز بود. دادیم. کاپیتان هژیرو برداشت، خدابیامرزو هدف گرفت و پق! ماشه رو چکوند. خدابیامرز از ترس قالب تهی کرد. سری ریختیم جمش کردیم بعد خودمون جم شدیم، بعد قالبلشو پر کردیم و گفتیم بابا خالی بود. ایزی! ایزی! و قاه قاه خندیدیم. خیلی شوخی بدی بود ولی. اما کاپیتان بود دیگه... خواستیم از دلش دربیاریم، رفتیم براش پسته بیاریم. دیدیم نیست. پسته ها ینی نبود. پنجره باز بود رفتیم دیدیم طراری میگریخت و پسته بود که میریخت. گفتیم کاپیتان بدو! استارت زد. رسید به طرار، توپشو گرفت، یه پاس بلند داد به ما، ما روح درختو صاحب توپ کردیم، خدابیامرز دروازه بان بود. خدا رحمتش کنه. توپ بدجا خورد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر