۳۰.۸.۹۲

603

یه ضرب المثل اسکیمویی هست که میگه: چشاتو نبند. چشاتو ببندی همه می‌میریم.
در مقابلش یه ضرب المثل سرخپوستی هست که میگه: چشاتو ببند همه بمیریم.

602

آدم یک سوم عمرش خوابه که تازه تو نمی‌دونم یک‌ چندمش خواب می‌بینه که تازه از اونم فقط پنج درصدش یادش می‌مونه. اووووه... مونده حالا.

601

- و این منم. زنی تنها در آستانه‌ی فصلی سرد و نات...
+ ئه! این کیه؟
- کودوم؟
+ این آقای کچل سیبیلو با پیژامه‌ی راه راه.
- ها اون؟ بابامه.

600

هرچه دورتر باشی، این کمند کشیده‌تر است و این چشم‌ها محکم‌تر بسته می‌شود.
میگی نه؟ نگا کن.

599

یه روز یه کچله می‌ره آرایشگاه آدرس بپرسه، یارو بش میگه دیدی کرم از خودته؟

598

-  دیدی یهو برنامه‌ریزی‌نشده بعضی رفیقاتو تو خیابون می‌بینی چه ذوق می‌کنی؟ باحاله ها.
+ نه، ندیدم. چطور؟
- هیچی همین طوری. موفق باشی.
+ مؤید باشی.

597

روی کاغذ نیش اگه تا بناگوش باز بشه یعنی قطعاً پاره شده. ولی در عمل دیده شده بدون پارگی هم اتفاق افتاده. عجایب.

596

یه روز یه آفتابه داشته تو یه راهی برا خودش قدم می‌زده، همینجوری سر می‌چرخونه می‌بینه یه شیر آب یه گوشه نشسته. میگه حالا تا اینجا اومدیم، بریم پر کنیم خودمونو، شیره دیگه، آبه دیگه. میره خودشو جا می‌کنه زیر شیره،‌ دستشو از رو سرش برمی‌داره که ببره شیرو باز کنه، زورش نمی‌رسه. یه دلش میگه نمیشه دیگه، ول کنیم بریم به قدم مدممون برسیم حال کنیم، یه دلش میگه چی؟ ول کنیم بریم؟ شیلنگا چی میگن؟ شیر آب بیکار گوشه خیابون دیدیم خودمونو پر نکردیم؟ حالا اصن گور بابای شیلنگا، گور بابای حرف مردم، اگه رفتیم جلوتر آب خواستیم، با این یه ذره آبی که داریم کارمون راه نیافتاد چی؟ آفتابه به شیر آب می‌رسه باید خودشو پر کنه. آدم از فرداش که خبر نداره. اون یکی دلش میگه خُبالا، تو ول کن. اصن شتر دیدی ندیدی. میگه من ول کن نیستم. این شیر باز میشه، منم پر میشم، بعد می‌ریم. همینجوری دودل وایساده بوده زیر شیره و گاهی یه وری باش می‌رفته که یهو شیره بیدار میشه، آفتابه رو می‌خوره و خلاص. جفت دلاشم تف میکنه تو جوب و دوباره می‌خوابه.

595

معمار می‌گه: رد شدن از درا وقتی کلید داری خیلی راحت‌تره. کلید نداشته باشی دهنت سرویسه.

594

البته ما بیشتر بودیم. بقیه رفتن، ما موندیم و دسگیر شدیم. به خودمون گفتیم:‌ وقتی بقیه رفتن، چرا ما نباید بمونیم تا دسگیر شیم؟ دیدیم راس می‌گیم. موندیم و دسگیر شدیم. و الّا آره. بیشتر بودیم.

593

ترک زمین سه گله، بله. ترک زمین سه گله، ولی واسه کسی که زمینو ترک می‌کنه. هرکی زمینو ترک کنه سه هیچ برنده ست.

592

ما فقط عبور می‌کنیم. تماشاچی. تماشا میشه عبور همراه با دیدن. ما می‌بینیم و رد می‌شیم. توقف نخواهیم داشت. عزیزان کمربندا رو باز نکنن.

591

ما چون زنگمون خرابه،‌ وقتی منتظریم یکی بیاد و نمیاد، دلخور نمی‌شیم. چون میگیم خب شاید اومده زنگ ما خراب بوده، رفته. والّا. دنیا کِی ارزش این حرفا رو داره.

590

یه روز یه نفر میره پیش روانپزشک، میگه آی دکتر من احساس می‌کنم پنیرم. در همون لحظه منشی دکتر با سنگک و گردو میاد داخل می‌خورنش پدرشو درمیارن.
یارو همونطور که دکتر داشته لقمه شو می‌جوییده میگه میخوای بخوری بخور، پدرمو دیگه چرا درمیاری؟ دکتر میگه: خفه بابا. و چایی شیرینشو هورت میکشه.

589

تمام قصه‌ی عالم اینه که نازکش داری ناز کن، نداری پاتو دراز کن، زیرشلواریا تو راهن، اصلاً نگران هیچ چیز نباش.

588

یکی بیاد انصافاً این پیازا رو رنده کنه. انقد اشک ریختم سبک شدم سر پیاز قبلی که تنها یادی ازم مونده در خاطر کسی که اصن نمیدونیم هست یا نیست. با باد بعدی کولر بخار خواهم شد و خواهم رفت از این خانه که تازه دریچه‌‌ی کولرش را تنظیم کرده بودم روی خودم.

587

آدم همیشه باید دوتا نقشه‌ی خوب برای فرار تو کیسه ش داشته باشه. یا تو جیبش، یا تو کیفش، یا زیر پیرنش، یا تو کشویی جایی.

586

افرادی هستن که میگن چیزی که خم نشه، می‌شکنه. نه عزیزان. یه چیزایی هست، نه خم میشه، نه میشکنه. هست در جهان چنین چیزهایی. تاریخ نشون داده نمی‌شکنه. شبکه سه هم یه بار تکرارشو گذاشت. البته بنده منزل نبودم، ندیدم. ولی هست.

585

آخه بابا یه دوتا ساختارم بذارید باقی بمونه لااقل شبا برمی‌گردیم خونه گم نشیم. نشکنید همه رو انصافاً.
آ سد ممدسن ساختارشکن که دیگه ختم تمام ساختارشکنای دوعالم بود، خدابیامرز تو عمر شریفش فقط سه تا ساختارو شکست و بر روی شاخه جست و نشست و رفت.
شد آ سد ممدسن ساختارشکن. فقط سه تا.
تبر گرفته بود دستش راه افتاده بود وسط ساختارا؟ نه والّا

584

یه شب با کاپیتان رفتیم نشستیم تو کابین خلبان، نشستیم به حرف، چند ساعتی که گذشت خواستیم بشینیم، دیدیم همه جا تاریکه چراغا خاموشه. زنگ زدیم برج مراقبت بیدارشون کردیم چراغا رو روشن کردن ما بشینیم، یادمون افتاد اصلاً بلند نشده بودیم. اصلاً هواپیما بنزین نداشت. کلی شرمنده شدیم، ولی بچه‌های برج مراقبت ازمون تشکر کردن که نذاشتیم سحر خواب بمونن.

583

ماهایی که زیاد حرف می‌زنیم، واسه اینه که امیدواریم شاید بر حسب تصادف، اون چیزی رو که نمی‌دونیم چیه و کجا قایم شده بگیم. بلکم یه کم چیز شدیم.

582

قضیه اینه که در قدیم، مردم عادت به دیدن خر شاخدار نداشتن. هر خری میدیدن شاخداره، فک میکردن بزه. میگفتن خربزه. خری که بزه. ولی حالا عادی شده.
حالا دیگه چیزی که زیاده، خربزه.

581

عنتر از لوطی پرسید: پس چرا نمی‌رسیم؟ لوطی گفت: چون نمی‌دونیم باید به کجا برسیم. عنتر گفت: پس چرا قبلاً می‌رسیدیم؟ لوطی گفت: چون میدونستیم.

580

شاید حق با منه دارلینگ، شایدم نه. ولی نمک توی این نمکدون، سفیده. چه حق با من باشه، چه نه. اینه که میگم ینی، دنیا ارزش نداره.

579

نبات
در چایی نیمه شبانه
خاص آنکه دارچینی هم باشد آن چایی
خورشید است
در یک روز نیمه ابری.

در چایی‌ روزانه
حتی اگر دارچینی باشد آن چایی
نبات
فقط شیرین است.

578

آ سد ممدسن لاحافدوز میگه: علت اصلی اختراع کمربند، بی‌اعتمادی به شلوار بوده. به کجا داریم می‌ریم عزیزان؟

577

کاپیتان میگه: همه‌ی حال پرواز به اینه که یهو ارتفاع زیاد و کم کنی بخندیم. تو ارتفاع ثابت که عمه‌ی منم پرنده ست.

576

جان سیلور دراز میگه: درسته که نباید به ترکیب برنده دست زد، ولی داشتن پلن بی همیشه به نفع همه ست. به خصوص توی آشپزی.

575

جان سیلور دراز میگه: من با هرچی بخواید براتون غذا می‌پزم، جز با حرف حق. نمی‌خورید دیگه. می‌مونه رو دستمون باس بدیم به ماهیا.

574

کاپیتان میگه تمرینی که توش هیچ رکوردی جا به جا نشه که به درد نمی‌خوره که.

573

کاپیتان میگه مزیت کشتی به هواپیما اینه که اگه بنزینش تموم بشه وسط راه، نه تنها سقوط نمی‌کنی و به گا نمی‌ری، بلکه می‌تونی با باد و پارو ادامه بدی بری تا انتها.

۱۳.۸.۹۲

572

شاعر می‌فرماید: «دلبرم دلبر، خانه خرابم کرد و الخ» که این نشان می‌دهد دلبر چقدر مهم است و چقدر تواناست. یا در جای دیگری می‌فرماید: «دلبر دلبرم، تویی تاج سرم، وای خاک به سرم خاک به سرم ایشالا عروسی پسرم و الخ» که این آخری البته جزو مباحث ما نیست و جزو مباحث دیگران است. مباحث ما این است که به مسئله‌ی دلبر آنچنان که شایسته و بایسته ست پرداخته نشده. مثلاً آیا هیچ کسی بررسی کرده است که دلبر چرا دل‌ها را می‌برد و به کجا می‌برد و چطور می‌برد و اینها؟ بله البته. کارهایی شده، زحماتی کشیده شده و دستشان هم درد نکند. حالا ما هم یک چیزی بگوییم در حاشیه. ما چی می‌گوییم؟ ما، بنده و همکارانم در کارگروه دلبرپژوهان دوعالم، همینجوری الکی می‌گوییم نیروی محرکه‌ی دلبری دلبر، خوش‌ذوقی دلبر است. اگر هم کسی بگوید مگر شما کی هستید که این را می‌گویید؟ می‌گوییم ما کوچیک شوماییم. حالا این خوش‌ذوقی یعنی چه؟ یعنی چطور؟ خود ما هم هنوز دقیقاً نمی‌دانیم. از اول هم نمی‌دانستیم که مثلاً بگوییم یادمان رفته یا چه شده، نه، نمی دانستیم. هنوز هم نمی‌دانیم. اما یک روز در کارگروه نشسته بودیم و منتظر بودیم تا سماور آب را به جوش بیاورد و یکی به قید قرعه برود چایی دم کند، و یکی دیگر برود چایی بریزد بیاورد و اینها، مثل همیشه، که ناگهان یاد یک چیزی افتادیم. تمام اعضای کارگروه با هم یاد یک چیزی افتادند. ولی هیچ‌کدام هنوز نمی‌دانستیم که همه با هم چیز شده‌ایم. حالا خلاصه آشنایی دادیم و رفت دیدیم ئه! چه باحال! یاد چی افتاده بودیم؟ یاد آن دوست خوش‌ذوق‌مان. خیلی خوب ذوق می‌کرد. ذوق‌های خوبی هم می‌کرد انصافاً. الکی یعنی ذوق نمی‌کرد مثل علی ذوقی. بعد خب چون کار گروه ما دلبرپژوهی است، یاد هرچی بیافتیم یاد دلبرپژوهی هم می‌افتیم دیگر، هیچی. یاد آن افتادیم، یاد این افتادیم، این یادها رفتند توی همدیگر، دیدیم بله. رمز ماجرا خوش‌ذوقی است. حالا خوش‌ذوقی یعنی چطوری؟ این دو سه مدل دارد. به طور کلی، مبتدی و پیشرفته. خوش‌ذوقی مبتدی، در این است که فرد به چیزهای خوش، ذوق کند. در خوش‌ذوقی پیشرفته، فرد از اینکه به چیزهای خوش ذوق می‌کند ذوق می‌کند، و چون این ذوق، ذوق پیشرفته است، خیلی یک حالت خوبی دارد. قشنگ مشخص است که یک ذوق عادی نیست. آنقدر خوب است که آدم محو آن می‌شود و ناگهان می‌بیند حواسش نبوده و دلش را برده‌اند. کی برده؟ دلبر. چرا؟ تا ذوق کند. چرا؟ چون دل بردن ذوق دارد دیگر! نه ولی جدی چرا؟ تا از ذوق دلبری ذوق کند. یعنی ذوق پیشرفته. بعد ذوق پیشرفته که کرد چه می‌شود؟ ذوق پیشرفته محیط را ذوقی می‌کند. آدم می‌بیند، دلبر دارد ذوق می‌کند، و خیلی خوب ذوق می‌کند. گول او را می‌خورد و حواسش به ذوق دلبر پرت می‌شود، می‌بیند دلش نیست. بعد می‌بیند دلبر باز دارد ذوق می‌کند و این بار پیشرفته‌تر. چون ذوق پیشرفته همین‌طوری هی پیش می‌رود. حد یقف ندارد. آدم اینها را که می‌بیند می‌بیند چی؟ می‌بیند ای بابا! دلش را برده‌اند، خودش هم دارد ذوق می‌کند. ذوق زیبا دو برابر شده است. ضریب خوش‌ذوقی رفته بالا. دلبر از ذوق آدم ذوق می‌کند، خوب هم ذوق می‌کند، آدم به هکذا، ذوق ذوق ذوق، آ ماشالا دستها قطع نشود. بله. اینطور.
یعنی دیدیم که دلبر هم ابتدا به ساکن دل می‌برد، حالا شاید نه همه ش را، و هم وقتی برد، با ذوق، و هم با ذوق به ذوق. و هم همینطور الی آخر. پس چی؟ خوش‌ذوقی شرط است. شرط چی؟ شرط دلبری. چرا؟ چرا ندارد. ولی به عنوان مستند می‌توان به این موضوع اشاره کرد که اتفاقاً همین این سازمان ملل و صلیب سرخ و اینها پارسال پیارسال که چیز می‌کردند، در آخرین آمارشان، اسم دل ما را در این لیست آخری، یعنی اسیران ذوق به ذوق گذاشته بودند. که یعنی لابد یک چیزی بوده دیگر. جنگ که نبوده این برود اسیر بشود. این نشان می‌دهد که دلبر چطور با خوش‌ذوقی خود، می‌تواند دل‌ها را ببرد. خوش‌ذوقی است که دلبر را می‌کند دلبر. خوب بلد است ذوق کند و ذوق‌های خوب می‌کند. آفرین بر دلبر، و سلام بر تمام اُسرا.