۱.۷.۹۳

674

یه بار رفته بودیم شکار زنبور، آقا خرسه می‌گفت همیشه قبل شکار یه نیم ساعت فقط بشین.

673


- برو دیگه بات هیچ کاری ندارم
+ تو با من کار نداری؟ من خودم با تو هیچ کاری ندارم. زکی
- باشه. درم ببند دزد نیاد
+ باشه. خدافظ

672

اون سری گذری خوردم به یکی ازهمکلاسای ابتداییم، یه کم که اختلاط کردیم گفت: به نظر تو شبکه‌ی دو در پناه تو مادر رامین کار خوبی کرد؟ و هی خندید. بعد منم فک کردم یاد یه خاطره‌ای چیزی افتاده که می‌خنده لابد. گفتم حالا به چی می‌خندی؟ گفت: بابا در پناه تو شبکه‌ی دو مادر رامین به نظر تو هرت هرت هرت گفتم آره. خب چی؟ گفت ای بابا. خنده داره دیگه. به نظر تو در پناه تو شبکه‌ی دو هرت هرت هرت. گفتم برو بابا دلت خوشه. گفت برو تو اصن خیلی آدم بیخودی هستی هیچی نمی‌فهمی. به نظر تو شبکه‌ی دو در پناه تو.. بعد یهو ریتمشو سریع کرد و هی تند تند می‌خوند به نظر تو شبکه‌ی دو فلان فلان انقد تند شده بود که نمی‌فهمیدم چی میگه. فقط یه صدای ریتمیک زوزه‌مانندی می‌شنیدم بعد یهو شروع کرد دست زدن و رقصین و چرخیدن و خندیدن وسط اون تند تند خوندنه. انقد تند می‌چرخید که مث مته زمینو سوراخ کرد رفت توش پشت سرشم زمین بسته شد نشد ببینم کجا رفت.

671

یا زور من کم شده، یا تبرم کند شده، یا درختا سفت شدن. از این سه حالت خارج نیست.
شایدم قسمت نیست.

670


تنها توجیه برای اینکه چرا مثلاً یه نفر از یه چیزی که مشخصه کسشره خوشش میاد اینه که خودش جزئی از اون کسشره. از بیرون نگاه نمی‌کنه.
حالا وقتی وضعیت به این صورت کسشره، مشخصه مام به عنوان اجزای این کسشر جز به کسشر رغبت نداشته باشیم. داریم تو کسشر زندگی می‌کنیم. ازش جون میگیریم. غرق شدیم در دریای کسشر.
حالا اینم یکی از دوستام از خارج زنگ زد گفت وگرنه که منم از کجا می‌دونستم.

669

تو رزومه‌ی من یه شیش و نیم عصری هست که بیدار شدم فک کردم صبحه و لباس پوشیدم برم مدرسه که خوشبختانه جلومو گرفتن.
یعنی اینطوری که ما اون موقعا، وقتایی که تایم صبح بودیم، مامانمون از شیش شیش و نیم بیدارمون می‌کرد، نون و چایی میداد می‌خوردیم و راهیمون می‌کرد می‌رفتیم. اون موقعم یه وقتی از سال بود که شیش و نیم صبح و شیش و نیم عصر از نظر روشنایی خیلی فرقی با هم نداشتن. حدود زمستون، آخرای پاییز. آره. از خواب پاشدم دیدم شیش و نیمه هیشکی هم خونه نیست. منم تنها. گفتم ای بابا. منو چرا بیدار نکرد کسی؟ صبحونه چی بخورم حالا؟ بقیه کجان؟ هیچی دیگه، رفتم سر قوری دیدم چاییش سرده. ولی چه میشد کرد، چایی شیرین سرد با یه لقمه نون پنیر خوردم، کیف و کتابمو برداشتم، لباسمم پوشیدم در حالی که دغدغه‌هام عبارت بود از: یک. بقیه کجان؟ دو. مشقامو ننوشتم. سه. بدوئم بدوئم از سرویس جا نمونم. که استرس دغدغه‌ی سوم بر باقی غلبه کرد و از در اتاق رفتم بیرون تو حیاط، دیدم دوتا عمه‌هام اون سر حیاط دم خونه کوچیکه، یا به قولی خونه پایینی، داشتن نمی‌دونم سبزی پاک می‌کردن، الکی حرف می‌زدن، چیکار می‌کردن که حتی این هم باعث نشد اندکی در عزم راسخ من برای پاسخ به اون دغدغه‌ی دیر رسیدن و جا موندن از سرویس خللی وارد بشه که آخه این وقت صبح اینا اینجا چیکار می‌کنن؟ فقط تنها شانسی که آوردم این بود که برای رسیدن به در حیاط و بیرون رفتن باید از کنارشون رد می‌شدم. که رفتم و اونام منو دیدن و داستان ختم به خیر شد.
این ماجرا یه مزه‌ی خاصی داره برا من. مزه‌ی چاییِ تلخ یخِ سیاهی که شکرم توش حل نمی‌شه.
به عنوان نتیجه هم می‌تونیم بگیم خدایا شکرت.

668

لانگ جان سیلور در کتاب دریای آشپزی میگه: با اسم گذاشتن رو غذاهای جدید خوبی که می‌پزید خودتون و اون غذا رو محدود نکنید. بخورید حالشو ببرید.

667

دکتر من یه وقتایی یادم میره کجام. احساس می‌کنم یه جایی هستم که مشخصه اونجا نیستم. ولی باز یادم میره. همه چی باز یادم میره که کجا بودم و هستم. اولش به خودم میگم شاید اینجایی که احساس میکنم اونجام اونجاست که دوس دارم باشم، ولی بعدش میبینم نه. اتفاقاً اصلاً از اونجا خوشم نمیاد. و برمی‌گردم سر جام. همین. خواستم بدونی.

666

یه روز یه نمکدونه داشته می‌رفته، یهو یادش میاد نمکدون که پا نداره. میگه نکنه دارم نمی‌رم؟ ولی من که دارم می‌رم که. می‌بینه داره با سر می‌ره.

665

و به آنان بگو اگر اتوبوس خالی مقابل شما بایستد و شما هرجا که دلتان بخواهد بتوانید بنشینید، آیا قول می‌دهید که وقتی سایرین هم سوار شدند و اتوبوس پر شد دیگر غر نزنید و چشمتان دنبال جای دیگران نباشد؟ البته که اینطور نیست. اینها مثال‌هایی ست که پروردگارم برای شما می‌زند تا آگاه شوید و همانا تنها خدا می‌داند که چیست این بشر.

664

در راه دمشق جوانی را دید که به دنبال علاقه‌اش می‌رفت. گریست و فرمود: به جدم قسم که به دنبال همه چیز می‌روی.

663

فرق اساسی نمکدون با آفتابه در اینه که نمکدون برای پر شدن باید درش باز بشه، در حالی که آفتابه اصلاً در نداره. به این میگن سلسله مراتب ضرورت.

662

- ای سرو بلند قامت دوست؟
+ بعله؟
- وه وه که شمایلت چه نیکوست؟
+ بعله.

661

در شعر یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبی همون آتش و باد و آبن که می‌زنی زمین هوا می‌ره. به شرطی که البته انسان مشقاشو خوب نوشته باشه.

660

ما یه کفّاش داریم تو کشتی که معتقده تا حالا هیچ کشتی‌ای در جهان به واسطه‌ی میخ سیابنفش سوراخ و غرق نشده پس کفاش بی‌خطرترین آدم کشتیه.

659

در سال بیست و سه، بله، خاطرم هست در اونجا، ما نشسته بودیم، سال بیست و سه بود، ولی وقتی پاشدیم، سال بیست و سه نبود و غیب شده بود. عجیب.

658

آدما از کجا می‌فهمن یه عکس یا نقاشی قشنگه؟
بنده خودم نصف بیشتر وقتا در مورد به خصوص عکس و نقاشی نمی‌فهمم قشنگه. بقیه میگن قشنگه، مام میگیم لابد هست که میگن. میگیم قشنگه.

657

در خواب، دراز کشیده بودیم وسط خیابان و من چشمم به بلندترین درخت منطقه بود که بوقلمونی از روی شاخه‌اش آمد و آمد و رفت نشست در لانه‌ای که همان موقع دیدمش و گرفت خوابید. چشم برگرداندم به طرفی دیگر، که با سر و صدایی از جانب همان لانه برگشتم به سمتش. این‌بار شترمرغی بود بر بالای درخت ایستاده و غر غر می‌کرد: یه دیقه غافل می‌کنی جاتو می‌گیرنا. پاشو برو گمشو بینم. و بوقلمون را پرت کرد پایین. من برگشتم به این رفیقم که کنارم دراز کشیده بود زدم گفتم پاشو بیا بریم این بوقلمونه رو بگیریم کباب کنیم. که البته یادم نیست بعدش رفتیم پیداش کردیم، کباب کردیم، یا نه.

656

با کارخانه تماس گرفتم گفتم نمی‌آیم. گفتم حال ندار هستم. گفتم به تخمم که کار معطل می‌ماند. به تخمم که کارخانه‌ای وجود ندارد. به تخمم که نیستم. من فقط دوست داشتم به کارخانه زنگ بزنم بگویم نمی‌آیم که زدم و گفتم.

655

باد که باشه درختام بلدن بندری برقصن و از غم دنیا نترسن. بی‌باد، یا حالا کم‌باد، اگر بندری برقصی [و از غم دنیا نترسی] مَردی.

654

انسان از هر چیزی که می‌خواهد حرف بزند، باید در شرایطی حرف بزند که بتواند با دست، یا لااقل بخشی از دست، یا حتی شده با چشم و ابرو به آن چیز اشاره کند و بگوید وقتی از این چیز حرف می‌زنم، از [به آن چیز اشاره می‌کند] این حرف می‌زنم. در غیر این صورت هرچه می‌گوید برای خودش می‌گوید.

653

فرق زایمان با ریدن اینه که وقتی عنت میاد، اگه نرینی حسش میره تا ساعتی بعد. ولی سر زا اینطور نیست. البته من تا حالا توفیق نداشتم بزام، ولی با توجه به کثرت ریدنام، تنها فرقی که به نظرم حتماً باید داشته باشن همینه.

652

هیزم‌شکن گفت: برخلاف آنچه به نظر می‌رسد، آخرین ضربه محکم‌ترین ضربه نیست. محکم‌ترین ضربه یکی مانده به آخرین ضربه باید باشد.

651

از حضرت سؤال شد خواستیم بیایم، چی بیایم از همه بهتر است؟ فرمود: کنار. باز سؤال شد: ای مولای ما، خواستیم بریم کجا بریم بهتر است؟ فرمود: کنار. و فرمود: به کنار بردوید و کنار بیایید و از کنار بروید و راه را بند نیاورید، ریخت. و ریخت.

650

دوتا جا شیطون حق نداره بره. یکی قلب آدمی، دیگری لوله‌ی آفتابه. که در واقع لوله‌ی آفتابه همون قلبش میشه. چون درسته تمام آبش تو شیکمشه، ولی بدون لوله هیچی نیست. یه ظرف دوسوراخه‌ی بی‌مصرفه فقط. اینه که شیطان منع شده از این دو جا.

649

از آنجایی که دریای غم ساحل ندارد، پیشنهاد می‌کنم تمامی پاروها را جمع آوری کنیم، آتش بزنیم، زغال کنیم، و تا نهنگ در دریا هست کباب بخوریم عشق کنیم. چپ و راست، چپ و راست.

648


با اندک پس اندازی که داشتم یک قطار جمع و جور خریدم تا هم اسباب تفریح باشد و هم آبی باریک جهت گذران امور. مشتمل بر یک لوکوموتیو و سه واگن. از رئیس راه آهن جهان مجوزهای لازمه را گرفتم و از همین حالا سفر خویش را آغاز خواهم کرد. 
برادرا جا نمونی بدو ماشالّا. کیلومتری پنجا تا تک تومن.

647


بنده در آن روزهای اول نمی‌دانستم سالاد ماکارونی هم داریم و نمی‌دانستم اصلاً چیست. ولی وقتی دیدمش، می‌دانستم که دوستش دارم.
به طور کلی مقوله‌ی سالاد مقوله‌ای ست که می‌توان سخن‌ها گفت در بابش علی رغم اینکه لازم نیست. این عشق عاقلانه ست. عشق عاشقانه چی؟ عشق عاشقانه یعنی کباب. که می‌توان سخن‌ها گفت در بابش، و با وجود اینکه همه می‌دانند، باز لازم است بگویی. این عشق عاشقانه ست. عقل به کلی خارج از این ماجراست.
عشق هم که دیگر همه می‌دانند بی‌وفایی دارد، گریه و زاری دارد، آدم فراری دارد، باید عاشق شده باشید و بدانید که بی‌قراری هم، دارد.

646

طراری هرکاری می‌کرد توش می‌کرد. تا دسته توش می‌کرد. حتی در همین طراری و توش کردن هم که می‌کرد توش می‌کرد. حتی وقتی هم مرد توش کرد خدابیامرز.

645

از حضرت سؤال شد چی نخوریم الهی؟ فرمود: رکب. عرض شد و دیگر؟ فرمود: ضربه. عرض شد دیگری بیفزا ای مولای ما. فرمود: افسوس و خفه شید.

644

ولی حالا از حق نگذریم، مارادونا اول مارادونا بود، بعد دوپینگ کرد چیز شد. بنده و شما هزارپینگ هم که بکنیم مارادونا نمی‌شیم.

643

ولی من مطمئنم یه جای این دنیای درندشت، یه شخصی هست که بندری رو یه جوری می‌پزه که انگار داره برای شادی انسان‌ها می‌نوازه. رسالت من شاید پیدا کردن اون شخص باشه. از کجا معلوم؟