۲۲.۱۲.۹۱

487

شاعر می‌فرماید این حرفا همه ش خواب و خیاله. و درست می‌فرماید. حرف چون باد هواست، و هی در حرکته، و عوض میشه، نه به چیزایی که میاره اعتباری هست، نه به چیزایی که می‌بره. حرف را عرض می‌کنم. باد هواست. یه چیزایی میاره، ولی اینکه بفهمی چی میاره، بفهمی چیایی که میاره رو باید نذاری ببره، چیا رو بدی ببره، . به طور کلی شناسایی چیزایی که روی حرف، که همون باد هواست، سوار میشن، خودش یک هنر بزرگه. خواب و خیال هم به همین شکل. خواب و خیال تا وقتی خواب و خیاله، باد هواست. چرا؟ چون داره میاد و میره. اون چیزی که بعد از خواب یادت میاد، یا اون چیزی از خیال که واقعی میشه، اون چیزایی که نباید یادت بیاد، نباید واقعی بشه، اینا رو باس تمرین کنیم از طریق تکرار یاد بگیریم و بشناسیم، و زیر نظر مربی، دستورات کاپیتان را مو به مو اجرا کنیم، که بعد تازه ببینیم اگر یک روزی لخت شدیم به هوای آب‌تنی بریم جلو، سر حرفو با ندیمه ش وا کنیم، خانمش میل داره صیغه بشه؟ یا نه؛ ولی خب تا آن روز، بنده پیشنهاد می‌کنم بنشینیم و صبر پیش گیریم، دنباله‌ی کار خویش گیریم.

۱۱.۱۲.۹۱

486

یک بار وسط دریا، کاپیتان توتونش تموم شد. هیچی آقا چی کنیم چی کار کنیم، لنگر انداختیم از کشتی گذریا توتون بگیریم. حالا کجا؟ وسط دریای کارائیب. مشعل به دست تو اون تاریکی علامت میدادیم. ناگهان یک کشتی نزدیک شد به ما، اشاره کرد بیا. رفتیم دیدیم بعله. دزدان دریای کارائیب هستند. بنا شد یه بازی کنیم، اگه ما بردیم توتونای اونا مال ما، اگه اونا بردن، کشتی ما مال اونا. اصلاً عادلانه نبود، ولی مجبور بودیم. خلاصه هیچی دیگه، بازی کردیم، بنده خودم و آن گنجشک اونا هت تریک کردیم، و به طور دراماتیکی کوانگ یو گل چارم را برای ما زد و بردیم. بعد اینا خواستن منو به خدمت بگیرن، کاپیتان اعلام کرد این مهره فروشی نیست. و قراره بعد از من کاپیتان بشه. و من از شادی در پوست خویش نمی‌گنجیدم. حالام در خدمت شومام، چار هیچ جلو. بعدها البته کاپیتان به طور محرمانه گفت پر رو نشو حالا، الکی گفتم دست از سرت بردارن. بنده خودم تا ابد کنار تیم هستم ایشالا. ولی من همچنان شادمان بودم.