یه ضرب المثل غرب وحشیای میگه: از هر دوئلی که زنده بیرون بیای، هرچی
از عمر اون خدابیامرز باقی مونده بوده به عمر تو اضافه میشه انگار. برا حسش
ضرب المثل دارن ینی. حس خوب زنده بیرون اومدن از دوئل.
خریطهی کوچکی که در آن پول میریزند و یا در آن نوشتجات و اسناد و کاغذهای کاری را میگذارند و عموماً از ابریشم و پارچههای ظریف دیگر آن را می سازند؛
۲۹.۱۰.۹۲
۲۵.۱۰.۹۲
611
معمار در حالی که داشت کتاب تاریخای کاپیتانو میریخت تو دریا گفت: تاریخ مجموعهای از نافرمانیهاست.
۱۲.۱۰.۹۲
610
یه روز یه نهنگه میخواسته خودکشی کنه، میره سمت ساحل خودشو یه وری پرت میکنه تو ساحل، وسط پرت شدن همون تو هوا که بوده چشمش میافته به یه آفتابهای که اون گوشه افتاده بوده. حواسش پرت میشه، نمیتونه درست فرود بیاد دوباره برمیگرده تو آب خودکشیش ناموفق میشه. ولی موجی که از افتادنش درست میشه آفتابه رو میکشه میبره تو آب. نهنگه م چشمش همه ش دنبال آفتابه بوده تا میره دنبالش و میگیردش و میخوردش تا بعد سر فرصت ببینه چه گهی خورده یا چه گهی باید بخوره. از طرفی آفتابه که خودشو تو شکم نهنگ میبینه میگه من کارم تمومه دیگه. برم یه دوری بزنم بلکم راه فراری پیدا شد. همینجوری داشته برا خودش تو دل و رودهی نهنگه میگشته میبینه از یه گوشهای یه نوری میزنه بیرون. میره جلو میبینه ئه! پدر ژپتو. میگه سلام پدر ژپتو! تو کجا اینجا کجا؟ پینوکیو چه خبر؟ آدم شد یا نه؟ پدر ژپتو میگه جل الخالق. آفتابه م مگه حرف میزنه؟ آفتابه میگه تو شکم نهنگا یه مادهای هست که آفتابه رم به حرف میاره. خب. حالا بگو چه خبر؟ میگه هیچی بابا. گیر کردیم اینجا. پینوکیو رم نفمیدم آخرش چی شد والّا. تو دیدیش، منم دیدمش. آفتابه میگه عجب... بعد پدر ژپتو میگه تو چه گهی میخوری اینجا؟ بددهن بوده دیگه. پیر بوده، اصاب مصاب نداشته. آفتابه میگه هیچی والّا. مام گوشه مستراح نشسته بودیم برا خودمون زندگیمونو میکردیم، نمیدونم چی شد این آدما اومدن کنار دریا، گفتن منم پر کنن بیارن که اگه دریا خشکید کونشون گهی نمونه. ما رو آوردن، یادشون رفت ببرن. نهنگه اومد خودکشی کنه، نتونست، ما رو خورد. پدر ژپتو میگه عجب... بعد میشینن با هم همفکری کنن ببینن میتونن راه فراری چیزی پیدا کنن یا نه. میبینن هیچ راهی وجود نداره. آفتابه میگه میگم بریم باش صحبت کنیم، این که هزار سالم بگذره ما رو نمیتونه هضم کنه... پدر ژپتو میزنه تو حرفش میگه: نری بش بگی نمیتونه ها! نهنگ خیلی قویه. از همه چی قویتره. اگه بگی یه چیز رو نمیتونه عصبانی میشه دخلمونو میاره. آفتابه میگه آره، راس میگی. حالا چی کنیم؟ ممم ممم ممم پس بریم باش از در دوستی دربیایم خایه مالیشو بکنیم بلکم ولمون کرد رفتیم. پدر ژپتو میگه باشه بریم. میرن یه چوب برمیدارن میزنن به استخونای نهنگه صداش میپیچه، نهنگه داخل خودشو نگا میکنه ببینه چیه، میبینه اینان. میگه ها؟ میگن ای نهنگ بزرگ و زیبا که از همه قویتری... نهنگه نمیذاره حرفشونو بزنن میگه خب ریدید دیگه. من از همه قویتر نیسیتم. میگن ئه؟ کی از تو قویتره؟ میگه دریا. مگه ندیدی از دستش داشتم خودمو میکشتم؟ میگن پس توئم اسیری که. بیا بریم خایهمالیشو بکنیم ولمون کنه بریم. میگه باشه. میگن دریای بزرگ و زیبا که از همه چی قویتری... دریا میگه خب بسه دیگه. ریدید. ندیدید آفتاب چجوری دهن ما رو گاییده هرچی آب جمع میکنیم بخار میکنه میبره تو آسمون؟ میگن ئه! اینم که اسیره. بیا توئم بریم. میرن پیش آفتاب، به آفتابه میگن تو باش فامیلی تو برو جلو، میگه احمقا من برم جلو آب میشم. رفت و آمدی نداریم ما با هم. همه با هم میرن میگن ای آفتاب بزرگ و زیبا که از همه قویتری... میگه بشینید بابا. ریدید. اگه چش ندارید لااقل کتاب بخونید. ابر از منم قویتره میاد جلومو میگیره کاریش نمیتونم بکنم. میگن ئه! توئم اسیر؟ بیا بیا. بیا بریم ردیفش کنیم. میرن پیش ابر، میگن ای ابر بزرگ و زیبا، که از همه قویتری، ... میگه کجای کارید بیخبرا؟ باد از من قویتره. منو میبره اینور اونور. ریدید بابا. هیچی آقا، میبینن اینم اسیر دست باده، همه نفری میرن پیش باد. میگن ای باد بزرگ و زیبا که از همه قویتری... میگه شما این همه آدم رو همدیگه نمیدونید کوه از من قویتره که جلومو میگیره؟ میگن ای بابا! گیری کردیما. توئم بیا. میرن پیش کوه. میگن ای کوه بزرگ و زیبا که از همه قویتری، ... میگه خاک تو سر شما که من از شما قویترم، خاک تو سر من که موش از من قویتره از داخل پاک سنگامو جوییده پوکم کرده بگوزم میریزم. میگن این بنده خدا از ما داغونتره که. میرن پیش موش. میگن ای موش بزرگ و زیبا که از همه قویتری... موشه میگه شما کسخلید یا ما رو گرفتید؟ کارتونم نمیبینید ینی؟ بابا گربه. گربه رئیس همه ست. دهن ما رم سرویس کرده. میگن بدبختی هی! تا کجا باید بریم؟ بیا بریم. میرن پیش گربه میگن ای گربهی بزرگ و زیبا که از همه قویتری... در همون حال یهو یه سگه پارس میکنه گربه میشاشه به خودش درمیره اینام دیگه واینمیسّن. صاف میرن پیش سگه میگن ای سگ بزرگ و زیبا که... چوب چوپون فرو میاد رو سر سگه که چرا گوسفندا رو ول کرده اومده گربهبازی. میرن پیش چوپون میگن ای چوپون بزرگ و زیبا... که مأمورای خان میان چوپونو میبرن میبندن به چوب و فلک که چرا گوسفندا کمن. میرن پیش خان، با خان میرن پیش کدخدا، با اون میرن پیش فرماندار، با اون میرن پیش حاکم، با اون میرن پیش پادشاه، با اون میرن میرن پیش پادشاه پادشاها. میگن ها! دیگه وقت آزادیه. ای پادشاه پادشاهان بزرگ و زیبا، که از همه قویتری، پادشاه پادشاها میگه: جونم؟ امرتون؟ که ناگهان در همین لحظه خدا خشمش میگیره دستور میده زمین دهن باز کنه پادشاه پادشاها رو با قصر و مصر و هرچی داشته و نداشته زنده به گور میکنه. اینام میفهمن که از اول باس میرفتن پیش خدا. ولی دیگه مگه روشون میشده؟ برمیگردن هرکدوم سر جای خودشونو زندگیشون به روال سابق ادامه پیدا میکنه تا قیام قیامت.
ضمن ادای مراتب مربوطهی ادب و احترام حضور همهی دستاندرکاران کتاب گرانقدر کلیله و دمنه.
ضمن ادای مراتب مربوطهی ادب و احترام حضور همهی دستاندرکاران کتاب گرانقدر کلیله و دمنه.
اشتراک در:
پستها (Atom)