و واقعاً همین جوریم هست حاج آقا. یه وقتایی به خودت میگی نه بابا حالا درسته که ما یه چیزی میگیم، ولی دیگه اینجوریام نیست، در حالی که واقعاً همینجوریاست و کاریش نمیشه کرد. یه چیزی که یه جوری هست، بگیم نیست؟ بگیم اونجوری نیست؟ بگیم یه جور دیگه ست؟ بگیم یه جوریه که لک لک اومده با پر قو از سر نو قصهی عشقو بنویسه؟ نه آقا. اتفاقاً هیچ از این خبرا که نیست هیچ، بلکه دمشونم گرم. اللهم وفّقنا لما تحب و ترضی.
خریطهی کوچکی که در آن پول میریزند و یا در آن نوشتجات و اسناد و کاغذهای کاری را میگذارند و عموماً از ابریشم و پارچههای ظریف دیگر آن را می سازند؛
۲۹.۱۲.۹۲
۲۱.۱۲.۹۲
613
سابق ما در قبیله که بودیم، صف نداشتیم. یعنی در واقع هیچ گاه نیاز به صف بستن در قبیله احساس نشد. هر کاری بود همه با هم میکردیم. همه با هم میرفتیم شکار، همه با هم میخوردیم، همه با هم بودیم هرچه که بود. اگر چیزی بود، همیشه برای همه به مقدار کافی بود و اگر چیزی نبود، برای هیچکس نبود. اما با این همه، ما با مفهوم صف بیگانه نبودیم. میدانستیم چیست و حتی برایش ضرب المثل هم داشتیم. نمیدانم از کجا و چرا، ولی رئیس همیشه میگفت: آدمی که با جا زدن در صف مشکلی ندارد، به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)