چیزی که هست، یک عمل داریم، و یک عکس العمل؛ حالا ما به لحاظ فلسفی کاری به قضیه نداریم. همین فیزیکی. یک عملی را نقطهء شروع در نظر میگیریم و عکس العملی را که به آن نشان داده میشود بررسی میکنیم. مثلاً آدم میرود به یکی سلام میگوید. حالا آن یکی ممکن است از بین چند عکس العمل ممکن، یکی را برگزیند و از خود نشان بدهد. مثلاً اگر سلام را بشنود، و معنای آن را هم بداند، با توجه به رابطهای که با آدم دارد، ممکن است جواب سلام بدهد، حالا به هر طریقی، یا ممکن است جواب سلام ندهد. هردوی اینها عکسل العمل هستند. اگر آن یکی سلام را نشنود چی؟ آنوقت عکس العملش چه خواهد بود؟ خب بیشترین احتمال این است که چیزی از خود نشان ندهد. آیا این با جواب سلام ندادن احتمال قبلی یکی است؟ خب ظاهر فرآیند از نظر ناظر بیرونی یکی است. آدم سلام کرده، جوابی نگرفته. اما اصل داستان چیز دیگری است. یا حالا فرض کنیم، سلام را هم شنید، اما معنای آن را ندانست. به عبارتی عمل را احساس کرد، ولی آن را درک نکرد. آنوقت باز یکی از احتمالات برای عکس العمل ممکن است همان جواب ندادن باشد. یا ممکن است بپرسد که معنای سلام چیست تا ببیند در برابر آن چه باید بکند، یا هم اینکه یک برداشتی، درست یا غلط، از سلام برای خودش ایجاد کند و با توجه به آن عکس العمل نشان بدهد. که باز یا ممکن است جواب سلام بدهد، یا ممکن است جوابی به نظر آدم بیربط بدهد، مثلاً بگوید خوب بود، ممنون؛ یا ممکن است جواب ندهد. باز ما همهء احتمالات را کار نداریم. همین جواب ندادن منظورم است بیشتر. یعنی تا اینجا، در چند حالت ممکن است آدم به یکی سلام کند، و جوابی نگیرد. و تمام این چند حالت برای ناظر بیرونی یکسان است. اما در یکی میبیند که آدم بعد از جواب نگرفتن، با طرف دست به یقه میشود، در یکی میبیند که آدم هیچ کاری نمیکند، در دوتا میبیند که آدم متعجب میشود، که باز در هر کدام از این دوتای آخر، ممکن است عکس العمل متفاوتی را از آدم شاهد باشد. حالا این سلام خودش یک مثال ساده است. در دنیای عمل و عکس العمل، ممکن است با مثالهایی به مراتب پیچیده تر از این مواجه شویم. یا حتی همین را اگر بشکافیم خیلی پیشتر میشود رفت. اما ما کاری نداریم. ما حتی به مجموعهء عواملی هم که دست به دست هم داده تا آدم سلام کند، کاری نداریم. ما حتی کاری نداریم که بعدش چه میشود. ما فقط همین عمل و همین عکس العمل را کار داریم. یک عمل ثابت، و یک عکس العمل ثابت، ولی در چند حالت مختلف و به دلایل مختلف. یعنی خب، حالا باز کاری هم ندارم که از این بررسی چه چیز قرار است عاید چه کسی شود؛ اما خب جالب است برایم. یعنی خب فکر میکنم ما وقتی داریم دیاگرام آزاد یک جسم را رسم میکنیم، نیروهای وارد بر آن را با توجه به مقدار و جهتشان رسم میکنیم. بعد سعی میکنیم مرکز جرم جسم را پیدا کنیم، و تمام این نیروها را به آنجا منتقل کنیم. حالا گشتاور هم داریم که میشود نیرو ضربدر جابجایی. (این کلمهء گشتاور را من خودم خیلی دوست دارم و همواره بر روح سازنده یا سازندگانش درود میفرستم.) هدفمان از این کار، معمولاً یا پیدا کردن نیروهای مجهول وارد بر جسم است، یا توصیف حرکت آن تحت اثر این نیروهای معلوم. یا اصلاً اینکه ببینیم حرکت میکند یا نه. در نگاه اول ممکن است اینطور به نظر برسد که اگر برآیند نیروهای وارد بر یک جسمی صفر بشود، آن جسم ساکن خواهد ماند. در حالی که اینطور نیست. ممکن است جسم حرکت یکنواخت داشته باشد. حرکت یکنواخت یعنی حرکتی که شتاب ندارد و سرعت در آن همواره یک مقدار و جهت ثابت دارد. که خب البته فرض وجود چنین حرکتی، خیلی ایده آل است. چون همیشه حرکت، با مقاومت مواجه میشود. یا با مقاومت هوا، یا با مقاومت سطح، یا حالا هرچی. حالا که فکرش را میکنم، میبینم خیلی پرت رفتم. همانجا در دیاگرام آزاد باید متوقف میشدم، اما رفتم به هر شکل؛ باید دید کدام نیرو باعث این رفتن شده. بله. ما هنگام رسم دیاگرام آزاد، نیروها را فقط با توجه به مقدار و جهت آنها بررسی میکنیم. اما آیا این نیروها، ماهیت متفاوت هم دارند؟ البته که دارند. ممکن است تماسی باشند، مثلاً ناشی از هل دادن یا کشیدن، ممکن است غیر تماسی باشند، مثلاً مغناطیسی؛ اما، اثرشان و اینکه بر کجا وارد میشوند و اینکه به چه مقدار وارد میشوند، مشخص است و قابل اندازه گیری و محاسبه است. اما آیا ما با داشتن دیاگرام آزاد جسم میتوانیم بگوییم کدام نیرو چه ماهیتی دارد؟ خیر. یعنی خب اگر ندانیم اصل جسم کجا بوده و تحت چه شرایطی، و فقط دیاگرام آزادش را داشته باشیم، نمیتوانیم در بارهء اصل نیروها حرف مطمئنی بزنیم.
حالا تازه این مال جسم است. یک چیزی که فقط جرم مادی آن در معادلات نیرویی و حرکتیش وارد میشود. با واحد کیلوگرم یا پوند؛ حالا فرض کنید آدم باشد، شعور هم داشته باشد دست بر قضا؛ واویلا. یعنی اگر بخواهیم مجموعهی عواملی را که دست به دست هم داده تا آدم در یک شرایطی قرار بگیرد و یک عکس العملی از خودش نشان بدهد، همه را با هم در نظر بگیریم و تأثیر بدهیم، پدرمان در میآید. حالا ممکن است یکی فکر کند منظورم قضاوت است. اما نه. هیچ ربطی به آن ندارد. همین که چی شد که همچی شد، مد نظرم است. در این مورد خاص، چی شد که همچی نشد. یعنی آدم دیده که آدمهایی کارهایی کردهاند و میکنند و اتفاقاتی برایشان افتاده یا نیافتاده و میافتد یا نمیافتد، بعد خودش برای آنکه آن اتفاقات برایش بیافتد یا نیافتد، همان کارها را میکند، لکن نمیشود. و نمیفهمد چرا. هیچی دیگر. غرض همین بود.
ما نیست که هیچ تمرکز نداریم، هی از این شاخه به آن شاخه میپریم. لقمه ناخواسته گرد دهانمان میچرخد. خودش برای خودش. دست ما هم نیست. حالا باز خدا خودش بزرگ است.