آقای راننده میگه: نقطه نذاشته بری سر خط هیشکی سوارت نمیکنه. خیلی مگه کم پیش بیاد گذری به تورت بخوره.
خریطهی کوچکی که در آن پول میریزند و یا در آن نوشتجات و اسناد و کاغذهای کاری را میگذارند و عموماً از ابریشم و پارچههای ظریف دیگر آن را می سازند؛
۳۰.۵.۹۲
۲۹.۵.۹۲
568
یه
روز یه گوسفند میره از چاه آب بخوره، گردنش کوتاه بوده نمیتونه، میخواد
برگرده به رفیقاش بگه از این چاه آب نخورید، سر میخوره میافته میمیره. همین
که سر میخوره، باعث میشه رفیقاش فک کنن درستشم همینه. همه شون میرن میافتن
تو چاه به گا میرن. خلق را تقلیدشان بر باد داد. بعله. حالا یه روز یه
زرافههه میاد از همون چاه آب بخوره، گردنش دراز بوده میتونه. آبشو که
میخوره جنازه این گوسفندا رو میبینه افسوسشم
میخوره بعد خلاصه دیگه یه گوزنه میاد آب بخوره، شاخاش گیر میکنه، یه
ماره میره، خوشش میاد همونجا میمونه میشه مار آبی، تا اینکه یک روز،
بعله، یه روز میرسه که این چاه میشه همون چاهی که خرگوش کوچولوی باهوش با
زیرکی، شیر، سلطان جنگلو میندازه توش میره پیش گوسفندا. اینه که میگم ینی
این قصهها چیز داره برامون. ینی دنیا ارزششو نداره. ول کن بره بابا.
اینجوری اونجوری میگذره هرچی هست.
بعله حاج آقا. چاییت سرد نشه.
بعله حاج آقا. چاییت سرد نشه.
567
یه روزم اتفاقاً این رفیق ما از در اومد تو، گفت فلانی، ما عاشق شدیم. گفتم احمق! آخه تو میدونی عشق بیوفایی داره، گریه و زاری داره، آدم فراری داره و کذا و کذا، باز رفتی عاشق شدی؟ گفت نه آخه من تنها که نشدم، ما شدیم. مجبوری شد. گفتم خب باز خوبه اونم عاشق تو شده، گفت نه، ما. من و تو و ایشون و اوشون و اینها. گفتم ینی منم الآن عاشقم؟ گفت آره. گفتم عاشق کی؟ گفت معلوم نیست. گفتم همه با هم عاشقیم؟ گفت آره. گفتم رفاقتمون خراب میشه وا! گف نمیشه. راس میگفت. دیدیم رفاقمتون هنوز قابل خوردنه. بعدش نشستیم رفت نون بگیره بعد صبونه چیز کنیم ببینیم چه باید کرد و چه میشود کرد. رفت و برگشت و صبونه رو زدیم و دیگه نفمیدم تو راه چی شده بود که نه اون چیزی گفت، نه راستش ما چیزی پرسیدیم. عاشقیا اینجوری شده دیگه. هیچیش معلوم نیست. ریده ن توش. برین توش بابا.
566
امروز سوار بی آر تی شدم، خب خیلی روزها سوار بی آر تی میشوم، امروز هم روش، بله، امروز سوار شدم و طبق عادت خودم را رساندم به آن وسط. در آن وسط، یک آقای سربازی ایستاده بود با ساکهایش در کنار. من هم روبروی آن سرباز. بعد همینطور الکی گفتم خب این سرباز که جذابیتی برای من ندارد، یک کاری بکنم حوصلهام سر نرود تا انقلاب. گفتم چه کنم چه نکنم، یک قصه برای خودم تعریف کنم. ولی آخه چی؟ گفتم یک قصهای دربارهی میمون و شتر و اسب. بعد گفتم خب اینها چه ربطی به هم دارند؟ اصلاً میمون و شتر و اسب جایی همه با هم ممکن است حاضر باشند؟ که بعد به خودم گفتم: بلی، در قصه ممکن است. بعد گفتم خب حالا قصهی این میمون و شتر و اسب چیست؟ میمون که از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است. حالا کاری نداریم که زشت با بیش چطور قافیه شده، نکته ش اینجاست که این زشتی، هیچ ربطی به بیشتر بودن بازی ندارد. یعنی از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است در عین حال. و این جالب است. آنقدر جالب است که شده ضرب المثل. چرا؟ چون خرق عادت توش هست. چرا؟ چون درستش این است که آنکه از همه زشتتر است، چون از همه زشتتر است، بازیش از همه نگوییم کمتر نباشد، ولی لااقل دیگر بیشتر هم نباشد. ولی میمون این کار را کرده. میمون از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است. آفرین بر او. این به آن معنا نیست که تمام زشتها بازیشان از همه بیشتر است و یا آنان که بازیشان از همه بیشتر است، زشتترند. نه. زشتی، و بیشتر بودن بازی مستقل از هماند. همانطور که در حالت و طرب بودن شتر از شعر عرب لزوماً به این معنا نیست که هرکس از شعر عرب در حالت است و طرب، شتر است. نه. هرکسی میتواند به شرط کژطبعجانور نبودن، از شعر عرب در حالت و طرب باشد، شتر هم روش. این به آن معنا نیست و آن به این معنا نیست، ولی، در کنار هم قرار گرفتن اینها جالب است. مثلاً ما از شتر انتظار نداریم کژطبعجانور نباشد، حال آنکه نیست. چرا؟ چون از شعر عرب در حالت است و طرب. مثل میمون. که زشت نیست چون بازیش زیاد است و بازیش زیاد نیست چون زشت است. بلکه زشت است، و بازیش هم از همه بیشتر است. و این جالب است. چون خلاف انتظار است. و اسب. اسب، خب حیوان نجیبی است. آفرین بر او. نجیب است. نجابت دارد. نجابت خوب است، اسب خوب است، دمش هم گرم. به ما چه؟ اصلاً این اسب با آن میمون زشتترِ بازیبیشتر چه نسبتی دارد؟ یا با آن شترِ در حالت و طرب از شعر عرب؟ آنکه دارد بازیش را میکند، یا در میآورد، یا اینکه در حالتش است و طربش، به اسب چه؟ نجابت اسب اصلاً اینجا میخواهد چطور خودش را نشان بدهد؟ وسط آن بازی و این حالت و طرب؟ بعد گفتم خب قصه است، یک کاریش میکنیم حالا، که دیدم رسیدهایم به انقلاب و باید به سرعت پیاده شوم تا دشنام نشنوم. سرگرم شدیم به هر شکل. امیدوارم آن سرباز عزیز، امیدوارم تمام سربازان عزیز، هرکجا که هستند، شاد و سلامت و سرحال باشند. سربازها به هر شکل، گناه دارند. سربازند. سر میبازند. حالا ممکن هم هست نبازند، ولی اگر لازم شد، باید ببازند. و باختن سر، کار هر کسی نیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)