امروز سوار بی آر تی شدم، خب خیلی روزها سوار بی آر تی میشوم، امروز هم روش، بله، امروز سوار شدم و طبق عادت خودم را رساندم به آن وسط. در آن وسط، یک آقای سربازی ایستاده بود با ساکهایش در کنار. من هم روبروی آن سرباز. بعد همینطور الکی گفتم خب این سرباز که جذابیتی برای من ندارد، یک کاری بکنم حوصلهام سر نرود تا انقلاب. گفتم چه کنم چه نکنم، یک قصه برای خودم تعریف کنم. ولی آخه چی؟ گفتم یک قصهای دربارهی میمون و شتر و اسب. بعد گفتم خب اینها چه ربطی به هم دارند؟ اصلاً میمون و شتر و اسب جایی همه با هم ممکن است حاضر باشند؟ که بعد به خودم گفتم: بلی، در قصه ممکن است. بعد گفتم خب حالا قصهی این میمون و شتر و اسب چیست؟ میمون که از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است. حالا کاری نداریم که زشت با بیش چطور قافیه شده، نکته ش اینجاست که این زشتی، هیچ ربطی به بیشتر بودن بازی ندارد. یعنی از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است در عین حال. و این جالب است. آنقدر جالب است که شده ضرب المثل. چرا؟ چون خرق عادت توش هست. چرا؟ چون درستش این است که آنکه از همه زشتتر است، چون از همه زشتتر است، بازیش از همه نگوییم کمتر نباشد، ولی لااقل دیگر بیشتر هم نباشد. ولی میمون این کار را کرده. میمون از همه زشتتر است، و بازیش هم از همه بیشتر است. آفرین بر او. این به آن معنا نیست که تمام زشتها بازیشان از همه بیشتر است و یا آنان که بازیشان از همه بیشتر است، زشتترند. نه. زشتی، و بیشتر بودن بازی مستقل از هماند. همانطور که در حالت و طرب بودن شتر از شعر عرب لزوماً به این معنا نیست که هرکس از شعر عرب در حالت است و طرب، شتر است. نه. هرکسی میتواند به شرط کژطبعجانور نبودن، از شعر عرب در حالت و طرب باشد، شتر هم روش. این به آن معنا نیست و آن به این معنا نیست، ولی، در کنار هم قرار گرفتن اینها جالب است. مثلاً ما از شتر انتظار نداریم کژطبعجانور نباشد، حال آنکه نیست. چرا؟ چون از شعر عرب در حالت است و طرب. مثل میمون. که زشت نیست چون بازیش زیاد است و بازیش زیاد نیست چون زشت است. بلکه زشت است، و بازیش هم از همه بیشتر است. و این جالب است. چون خلاف انتظار است. و اسب. اسب، خب حیوان نجیبی است. آفرین بر او. نجیب است. نجابت دارد. نجابت خوب است، اسب خوب است، دمش هم گرم. به ما چه؟ اصلاً این اسب با آن میمون زشتترِ بازیبیشتر چه نسبتی دارد؟ یا با آن شترِ در حالت و طرب از شعر عرب؟ آنکه دارد بازیش را میکند، یا در میآورد، یا اینکه در حالتش است و طربش، به اسب چه؟ نجابت اسب اصلاً اینجا میخواهد چطور خودش را نشان بدهد؟ وسط آن بازی و این حالت و طرب؟ بعد گفتم خب قصه است، یک کاریش میکنیم حالا، که دیدم رسیدهایم به انقلاب و باید به سرعت پیاده شوم تا دشنام نشنوم. سرگرم شدیم به هر شکل. امیدوارم آن سرباز عزیز، امیدوارم تمام سربازان عزیز، هرکجا که هستند، شاد و سلامت و سرحال باشند. سربازها به هر شکل، گناه دارند. سربازند. سر میبازند. حالا ممکن هم هست نبازند، ولی اگر لازم شد، باید ببازند. و باختن سر، کار هر کسی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر