یه روز یه نفر میره پیش روانپزشک، میگه آی دکتر من احساس میکنم پنیرم. در
همون لحظه منشی دکتر با سنگک و گردو میاد داخل میخورنش پدرشو درمیارن.
یارو همونطور که دکتر داشته لقمه شو میجوییده میگه میخوای بخوری بخور، پدرمو دیگه چرا درمیاری؟ دکتر میگه: خفه بابا. و چایی شیرینشو هورت میکشه.
یارو همونطور که دکتر داشته لقمه شو میجوییده میگه میخوای بخوری بخور، پدرمو دیگه چرا درمیاری؟ دکتر میگه: خفه بابا. و چایی شیرینشو هورت میکشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر