آدم برود تا نوک کوه، بدود تا ته دشت، یک جایی برسد که اوضاع برای فریاد کشیدن مناسب باشد. رو به ناکجا، از اعماق وجودش، تمام ابعاد وجودش، اعم از آنچه دیدنیست و آنچه نادیدنیست، فریاد بلندی بکشد. نه که بگوید دچار خفقان است و درخواست باز شدن درها را بکند. نه. فریادی بکشد نامفهوم، ولی یک اِاِاِاییی! تویش پیدا باشد. ای که یعنی حرف خطاب؛ بعد که خوب فریادش را کشید و هرچی بود خارج شد، با صدایی که برایش نمانده، از لابه لای فکها و لبهایی که کش آمدهاند و هنوز شل و ول هستن و داغ، و حالیشان نیست، آرام، زیرِ لبطور، بگوید فتنه.. بعد حالا بسته به اینکه فتنه جواب میدهد یا نمیدهد و چی خواهد گفت، جوابی بگوید. مثلاً یکی اینکه: بکش یا بنوازم؛ آدم خب، اسیر است؛
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر