ما در کودکی زیاد اسباب بازی نداشتیم. لکن یک بار ما مریض شدیم، یک مرضی بود به هر حال، و دوست و آشنا و فامیل که به دیدن و عیادت ما میآمدند برایمان یه مقادیری اسباب بازی آوردند. یک کمی دیر شده بود، ولی باز از هیچی بهتر بود. یکی از این خانه سازیها آورده بود، همین که ما تازه یاد گرفتیم بهش میگویند لگو. یکی شطرنج آهنربایی جعبهدار آورده بود. یعنی صفحهش تا میشد و مثل جعبهای برای مهرهها؛ یکی یک چیزی آورده بود به نام دوز فضایی؛ که این خیلی خوب بود. یک صفحه داشت و شانزده میله، و شصت و چهار مهره به شکل گویهای سوراخ. هر بازیکن سی و دو مهره. دوز بود دیگر، باید چارتایی ردیف میکردی و نمیگذاشتی حریفت ردیف کند و هرکی بیشتر ردیف میکرد برنده بود. اما خب از دوز مسطح امکانات بیشتری داشت برای ردیف کردن. که البته بعد از مدتی به علت گم شدن تعدادی از میلهها و مهرههایش عملاً کاربری خود را از دست داد. یکی هم ما خودمان از قبل منچ و مار و پله داشتیم. در آن دوران، ما بیشتر خانه سازی بازی میکردیم. خانه میساختیم هی، با نقشههای مختلف و حال میکردیم. حیاطدار، بی حیاط، پنجره دار، بی پنجره، سقفدار، بی سقف و همهء انواعی که میشد ساخت. و البته حسرت ساختن آن شکل روی جعبه ش تا ابد روی دل ما ماند. نمیشد لاکردار؛ اما ما ار همهء اینها گذشتیم و رسیدیم به منچ و مار و پله؛ باز از منچ گذشتیم و رسیدیم به مار و پله. دوتا همبازی هم داشتیم که پسرخالههای ما بودند و هستند و دوستان خوب ما بودند و هستند و بوس بر آنها؛ بعد از مدتی دیدیم اینطوری فایده ندارد و بازی زود تمام میشود. تصمیم گرفتیم بازیها را ترکیب کنیم و ارتقا بدهیم و بیشتر حال کنیم. آخرین چیزی که بهش رسیدیم، این بود که با آن خانه سازی، خانه میساختیم، با سه تا اتاق، بعد صفحهء مار و پله را با ماژیک تغییر داده بودیم، دو سه تا مار اضافه کرده بودیم، یکی دو تا نردبان، و یک مار به بازی اضافه کردیم که دمش میرفت خارج از صفحه. اگر اسیرش میشدی باز باید منتظر میماندی تا شش بیاوری و بیایی توی بازی. بعد، هرکس مهرهای به خانهء انتهای بازی میرساند، مهرهاش را برمیداشت میگذاشت در اتاق خودش که با آن خانه سازی ساخته بودیم. هرکس زودتر چارتا مهرهاش را به خانه میرساند، برندهء نهایی بود و دیگران برای او دست میزدند و به او غبطه میخوردند و خانه کلاً تسلیم او میشد. البته به صورت موقت؛
هیچی دیگه. همین؛