۱۰.۹.۹۱

400

یه بار یه مسئله‌ای بود
ما نمی‌خواستیم واردش بشیم
ینی نه که نخوایم
همه توش بودن
ما دیر رسیده بودیم
یا لباسمون مناسب نبود
یا قیافه مون به اون مسائل نمی‌خورد
حالا هرچی
وارد نشدیم
همون دم در وایسادیم
بعد هرکی میومد
فک می‌کرد ما صاب مجلسیم
یه عده تسلیت می‌گفتن
یه عده تبریک می‌گفتن
حس مرغ بودن بهم دست داد
خودشو معرفی کرد
گف ول کن این مسائلو
بیا بریم چایی بخوریم تو این قهوه خونه
حالا کوجا؟
چاررا شاپور
خیابون میتی خانی
صدمتر پایینتر از دکون جواد یساری
نشستیم چایی خوردیم
دیدیم یه چیزی کمه
املتم خوردیم
دیدیم چیزی کم نیس
پاشدیم رفتیم.
به همین سادگی؛

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر