یه روز یه نمکدونه سوراخاش تنگ بوده ازش نمک درنمیومده. یا اگرم درمیومده به سختی درمیومده. صاحابش تصمیم میگیره با استفاده از یک سیخ داغ سوراخاشو گشاد کنه. در همون حین یه گربه میپره رو لبهء پنجره، دل صاحابه هُرّی میریزه پایین، دستش میلرزه، نمکدونه از حیز انتفاع ساقط میشه.
حواستون باشه خلاصه. اعتباری نیست به کار دنیا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر