۱۰.۹.۹۱

401

اگر دقت کرده باشید حتماً فهمیده‌اید که "در" هم به معنای درون است و هم بیرون. هم داخل، هم خارج. اگر می‌گویید که: خیر! هیچ هم اینطور نیست، توجه شوما را به مصرع زیر از سعدی جلب می‌کنم:

از در "در"آمدی و من از خود به "در" شدم؛

البته آدم بیشتر که دقت می‌کند، متوجه می‌شود که "در" یک مفهوم نسبی هم می‌تواند بود. که یعنی، تو، از در "در" آمدی، یعنی آمدی درون من، و من از خود به "در" شدم، یعنی آمدم درون تو. که این یعنی چیزی به عنوان بیرون تعریف نمی‌شود. هرچی هست، درون است. حالا یا درون من، یا درون تو. که البته با عقل جور "در"نمی‌آید.

400

یه بار یه مسئله‌ای بود
ما نمی‌خواستیم واردش بشیم
ینی نه که نخوایم
همه توش بودن
ما دیر رسیده بودیم
یا لباسمون مناسب نبود
یا قیافه مون به اون مسائل نمی‌خورد
حالا هرچی
وارد نشدیم
همون دم در وایسادیم
بعد هرکی میومد
فک می‌کرد ما صاب مجلسیم
یه عده تسلیت می‌گفتن
یه عده تبریک می‌گفتن
حس مرغ بودن بهم دست داد
خودشو معرفی کرد
گف ول کن این مسائلو
بیا بریم چایی بخوریم تو این قهوه خونه
حالا کوجا؟
چاررا شاپور
خیابون میتی خانی
صدمتر پایینتر از دکون جواد یساری
نشستیم چایی خوردیم
دیدیم یه چیزی کمه
املتم خوردیم
دیدیم چیزی کم نیس
پاشدیم رفتیم.
به همین سادگی؛

399

کاپیتان می‌گه:‌ کسی که تا حالا برنده نشده، نمی‌فهمه باخت به چی می گن؛ می‌دونه ها، لکن نمی‌فهمه؛

۹.۹.۹۱

398

خدابیامرز تا آخر عمر باعزتش امیدوار بود محرومیتش مادام العمر نباشه؛

397

- ای سرو بلند قامت دوست!
+ چیه؟ جنابعالی‌ای؟
- نه حاج آقا... بنده نیستم
+ پ چیه؟ مگر نمیگی سرو بلند دوست آمده؟
- حاج آقا دیدنش کار ما نیس. دوشواری داره
+ دشواری؟! دوشواری نداره اینجا... یکه. خیلیم عالیه
- بعله. مرسی.

396

ایرج به ما می‌گه قصد داره تا اتمام دنیا حرف نزنه. بش می‌گیم چرا؟ هیچی نمی‌گه. می‌گیم چرا هیچی نمی‌گی؟ می‌گه آخه قصد دارم تا اتمام دنیا حرف نزنم. می‌گیم چرا؟ هیچی نمی‌گه. می‌گیم چرا هیچی نمی‌گی؟ می‌گه آخه...

395

اصلاً شوما بیا برو بررسی کن، ببین فلفل در جهان نماد چیست. قلقل چی به ذهن متبادر می‌کند. مرغ زرد یعنی چی. کاکلش چیست. بعد برو یک بار دیگر حسنی نگو یه دسته گل را بخوان ببین ما بی حساب می‌گیم یا نه. حالا با باقی عناصر کاری نداریم. کره الاغ کدخدا و غازی و بابای حسنی و بابای فلفلی و قلقلی و سلمانی و حمامی و غیره. یا اصلاً خود شلمرود.

394

هوشنگ پیشدادی با اعوان و انصارش رفته بود ددر دودور؛ بعد یک ماری خواست به آن‌ها حمله کند، هوشنگ سنگ برداشت انداخت به مار، خطا رفت خورد به سنگی دیگر. جرقه زد و خرده خاشاکی که آنجا بود آتش گرفت و بدین ترتیب آتش کشف شد. بعد گفتن خب حالا با این چه کنیم؟ بعد دیدن یک غذایی که روی آن سنگ بوده در اثر آتش دارد کباب می‌شود. حالا آن غذا چی بوده ما نمی‌دانیم. بعد یاد می‌گیرند کباب کنند چیزها را. ولی هرچی کباب می‌کنند به آن خوشمزگی نمی‌شود. می‌فهمند تأثیر آن سنگ بوده. آن سنگ چه بوده؟ آفرین. نمک. آتش و کباب و نمک با هم اختراع شده‌اند. یا کشف شده‌اند. یا هرچی. نمک خیلی مهم است.

393

- داری چی می‌کنی؟
+ دارم جمع می‌کنم
- که چی؟
+ که یه دفه بریزم بیرون
- چرا؟
+ چرا که نه؟
- ها.. بیا با هم جمع کنیم
+ نه. هرکی باید برا خودش جمع کنه. ما فقط می‌تونیم با هم بریزیم بیرون
- باشه. پس من برم برا خودم جمع کنم
+ برو. برو. لکن یه دفه بیا با هم بریزیم بیرون
- خب.

392

- داری چی می‌کنی؟
+ دارم گرم می‌کنم
- چرا؟
+ چرا که نه؟
- ها.. بیا با هم گرم کنیم
+ بیا
[گرم می‌کنند]

391

- یا رب سببی ساز که یارم..
+ به سلامت
- قربانت.. چاکرم.. درم ببند
[طق]
- بعله. یا رب سببی ساز که یارم...

390

یه برنامه بذار برامون
ای اتاق فرمان
یه برنامه بذار
که مانند هیچ برنامه‌ای نیست

389

- الو؟
+ بلی؟
- میشه برگردی؟
+ وا! خاک عالم! دیگه چی؟

388

طق طق طق طق طق .. عه اینکه طوقه که. عجب خریم من... طوق طوق طوق طوق...

387

یه بار یه طقی به یه طوقی می‌خوره، برمی‌گرده معذرت می‌خواد به خیر و خوشی می ‌گذره؛
یه بارم ولی یه طقی به یه طوقی می‌خوره دعواشون میشه.
طق و طوقن دیگه. کارشون معلوم نمی‌کنه.

386

/ سرباز؟
// قربان! بله قربان!
/ گزارش موقعیت
// "والّا چه عرض کنیم"
/ چه عرض کنی؟ گزارش بده. اسم موقعیت
// قربان! عرض کردیم قربان!
/ ها! برو سر پستت

385


انگار اسلحه گذاشتن رو شقیقه م که حرف بزنم. در حالی که تا به حال هیچگونه تاریخ نشان نداده که کسی از حرف نزدن بمیرد.

384

نمکدان را نباید تا خرتناق پر کرد؛ نمکدانی که تا خرتناق پر است، چیزی بروز نخواهد داد؛ هوا بدهید. فضا بدهید.

383

نام سرخپوستی: غایب از نظرِ به معنی برابر؛

382

یه روز ما تیر خورده بودیم. تیر تفنگ. البته خب نه که مثلاً تیر خوردن یه چیز عادی باشه برا ما؛ خیلی کم پیش میاد که ما تیر بخوریم. چرا که هفتیرکشی چالاک و ماهریم و هرکی بخواد ما رو با تیر بزنه، قبل از اینکه به فکرش برسه به ما شلیک کنه، باید تابوتشو سفارش داده باشه. اینم که ما تیر خوردیم، اتفاقی بود. یکی میخواست یکی دیگه رو بزنه، در همون لحظه اون یکی دیگه اینو با تیر زد، اینم یهو چپه شد، در همین اثنا تیر از تفنگش در رفت خورد به ما. ما سرمونو آوردیم بالا، رو به حضار و دوربین گفتیم: هه، نمردیم و گولّه م خوردیم.. هه.. هه هه... هه هه هه... بعد یهو همه با هم زدن زیر خنده. ولی بعدش صحنه رو از دوباره گرفتیم، مام دیالوگ درست خودمونو گفتیم و کارگردان ازمون تشکر کرد گفت چایی بدن به همه.

381

یه روز نمکدونه به اشتباه اسیر اشتباهات فردی می‌شه، ولی بعد ده سال می‌فهمن اشتباه شده آزادش می‌کنن.

380

بذارید یه رازی رو بهتون بگم. .. تو رو خدا بذارید... مرسی.
آقا یه چیزایی هست، که اشتباهه. خب؟ همه م می‌دونن که اشتباهه. بازم خب؟ خب به جمالت.
نکته ش اینجاست که این چیزا که اشتباهه، و همه م می‌دونن که اشتباهه، اصلاً چرا هست؟ چرا باید باشه؟
ها... رازش اینه که ما می‌ترسیم قبول کنیم اشتباه کردیم.
اونا که کردن البت. و چون همه، یعنی تمام انسان‌ها، در این اشتباه سهیمن، تا همه با هم قبول نکنن اشتباه کردن، این اشتباه اصلاح نمی‌شه.
مچکرم؛

379

تیر خوردم آی دکتر. چمه؟ تیر خوردم. داره ازم خون میره. چمه؟ کوری دکتر؟ کوری؟

378

معمار میگه دیوار دیواره، پنجره م پنجره. اینا نباس با هم یکی می‌شدن.
چاییشو برمیداره میره دم پنجره، تا کمر خم میشه بیرون و افسوس میخوره؛

377

- داری چی می‌کنی؟
+ دارم علاج واقعه را پیش از وقوع می‌کنم
- خسته نباشی
+ شرمنده نباشی
- تموم شد بیا ناهار آماده ست
+ باشه. الآن می‌کنم میام. علاج واقعه را پیش از وقوع؛

376

به مهندس پیغام دادم و از او عذر خواستم. شاید او باید از من عذر می‌خواست. شاید هم من باید از او عذر می‌خواستم. که خواستم. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند. ولی مهندس همیشه می‌گفت پیچ از زیادی محکم بستن هرز می‌شود. راست می‌گفت مهندس. مهندس همیشه راست می‌گوید. این را همیشه باید یادم باشد.

375

دیگه جواب نمیدم. باس عوضم کنن.

374

کاپیتان همیشه می‌گه: بی‌تیمی، آفت بازیکن و مربیه؛ حالا هرکی میخواد باشه.

پ.ن.: راس می‌گه.

373

بچه‌های کوهستان تو ارتفاع خودشونو نشون میدن.

372

باشعور اگر در ثریا هم باشد خودش را نشان می‌دهد؛
مع الاسف بی‌شعور هم؛

371

آهن چدن به میکده گریان و دادخواه

370

یه زمانی پدران ما در سینما، به ممل آمریکایی و رویاهاش می‌خندیدن. حالا ما همه شدیم ممل؛ آمریکایی، اوروپایی، هرجایی؛ کی به ما می‌خنده؟

369

فک کنم تا آخر فصل به سبک دلخواه رسیده باشم. ولی اون موقع دیره؛ نمی‌تونیم گل بزنیم چرا پس؟ خودمم که بازی بلد نیستم لخ شم برم تو زمین. ای بابا..
...

368

- حاج آقا اگه بدونی ما چی میکشیم
+ می‌دونم... می‌دونم... منم از همون میکشم. بد چیزیه لاکردار
- :|

367

من ریشه های هیچ چیز را درنیافته ام
 من یک باغبانم
 از درختانم میوه میچینم
 هویج که نمیکارم
یا شلغم
فی المثل؛

366

- داری چی می‌کنی؟
+ دارم بارمو می‌بندم

365

میگن یه حکایتی هست، که ما نشنیدیمش. ولی خیلی دوس داریم بشنویمش. یه حکایتم نیستا، چندین تا حکایته، در قالب یه حکایت. اسمشم نمیدونیم. حتی نمیدونیم هست، نیست، کسی شنیده، نشنیده، چیه داستانش... ولی مطمئنم اگه همچین حکایتی باشه، مسلماً خیلی آموزنده ست. شنیدنشم خیلی لذتبخشه. بعد ولی خیلیا میگن شنیدنش. ولی دوروغ میگن. حواستون باشه. حتی خودتونم اگه فک کردین شنیدینش، بدونین دارین به خودتون دوروغ میگین. چون همچین حکایتی اصلاً وجود نداره. ما از خودمون درآوردیم.

364

به او گفتند ای آدم! مگر تو که را میپرستی؟ خدای تو کیست؟ پس گفت خدای من آن است که خیار را آفرید و نمک را آفرید و آمیختنشان را به من آموخت؛

363

وقتی می‌گویند تا کنون کسی از این در ناامید برنگشته، یا دست خالی برنگشته، ما به دو دسته از کسان می‌اندیشیم:
یکی آن‌ها که به آن در رفته‌اند و با دست پُر و امیدوار برگشته‌اند؛
دیگر آن‌ها که به آن در رفته‌اند و... برنگشته‌اند.

362

- خوب ما رو فروختی ها...
+ آره انصافاً با این شرایط بازار فک نمیکردم کسی بخره
- :|

۱۶.۸.۹۱

361


/ نظر شوما درباره‌ی چیه؟
// درباره‌ی چی چیه؟
/ نه. نظرتون. ینی نظرتون درباره‌ی چیه؟
// ها. نه... چی؟
/ هیچی. سخ نگیر
// چیو؟
/ آقای خاکسترنشین دیگه؟
// خیر آقا. طبقه پایین.
/ ببخشید. شرمنده
// خواهش میکنم

360


/ نظر شوما درباره‌ی چیه؟
// بله.
/ خب؟
// خب؟
/ نظرتون چیه؟
// نظر خودت چیه؟
/ :|

359


/ نظر شوما درباره‌ی چیه؟
// به نظر بنده اینا همه مسخره بازیه
/ ینی چطوری؟
// بله. دقیقاً ینی چطورم
/ خوش بحالت
// خوش به حال شوما
/ خوشبختم
// منم همینطور
/ تو که چطور بودی
/// چطور منم
/ گرفتین ما رو؟
// آره
/ چن گرفتین؟
/// چن گرفتیم؟
// مفت. 
/// شانس آوردیم ولی
/ آره ولی. انصافاً شانس آوردین
// هممم

358

از این لحظه وقت شوما شروع میشه
حالا از این لحظه وقت شوما شروع میشه
حالا الآن از این لحظه وقت شوما شروع میشه
وقت اینجوریه دیگه. همیشه از این لحظه شروع میشه. بدیش اینه. نسبیه. خوبیشم همینه البت؛

357


می‌فرماد: می‌بینی کار دنیا رو؟
عرض می‌کنیم: کودوم کارشو؟
می‌فرماد:‌ همین کار اخیرش. همین سرد شدن هوا.
عرض می‌کنیم: بلی. دیدیم. اتفاقاً صابونشم در بدو ورود به تن ما مالید.
می‌فرماد: چطور؟
عرض می‌کنیم:‌ غافلگیرمون کرد، سرما رو داد خوراکمون. بی‌احتیاطی کردیم، لباس گرم نپوشیدیم...
می‌فرماد:‌ همین. همین این خودش کار دنیاست. می‌بینی؟
عرض می‌کنیم: این که ما مریض شدیم؟
می‌فرماد:‌ خیر. این که شوما هوا که سرد می‌شه لباس بیشتر می‌پوشین. لباس گرم می‌پوشین. واسه درختا برعکسه؛ اینه اون کار دنیا که عرض کردم. اینه که می‌گن کار دنیا برعکسه؛
عرض می‌کنیم: بعله. غریب روزگاری شده. سابقم اینطوری بود؟
می‌فرماد:‌ سابقم اینطوری بود، از اول اینطوری بوده. تا آخرم اینطوری می‌مونه.
عرض می‌کنیم: پس اینکه می‌گن دنیا اینطوری نمی‌مونه چیه داستانش؟
می‌فرماد: دنیا که اینطوری نمی‌مونه. دنیا عوض می‌شه. مثال میو میو. ولی کارش که عوض نمی‌شه که... بازم مثال میو میو که عوض می‌شد، ولی عوض می‌شد تا همون کاریو که می‌خواست بکنه بکنه..
سرفه می‌کنیم.
می‌فرماد: چایی بخور گلوت نرم بشه.
عرض می‌کنیم: چشم. می‌خوریم.
می‌فرماد: همین الآن پاشو بریز بخور. 
عرض می‌کنیم: چشم.
می‌فرماد: برا منم بریز بیار.
عرض می‌کنیم: چشم.
می‌فرماد:‌ چشمت بی بلا؛

356

یه روز یه نمکدونه می‌خواد در خودشو بذاره بره پی کارش، می‌بینه که دست نداره. از این داستان نتیجه می‌گیریم که هرکی می‌خواد در خودشو بذاره باید دست داشته باشه. حالا اینا همه مثاله. تمثیله. باید دانه‌ی معنی بگیریم ازش، بکاریم، بداریم و برداریم و بخوریم حال کنیم. آن معنا را...

355


ما خیلی وقته که می‌خوایم یه حقیقتیو عنوان کنیم
هرکاری کردیم ولی خودش راضی نشد به عنوان شدن
فک می‌کنین ما چیکار کردیم؟
ما مترصد موندیم.
مترصد فرصت؛
تا به ما دست بده
ما از فنون جودو استفاده کرده
پشت او را به تاته می رسانده
و عنوانش کنیم
لکن اینم جواب نداد.
دستمونو خوند
با صوت
به سبک عبد الباسط
مام بیخیالش شدیم دیگه

354


یه بار فلفلی و قلقلی با هم رفته بودن حموم، ... خب نباید با هم می‌رفتن حموم؛ درست نبود؛ حسنی رم آخرش اغفال کردن نامردا...
مرغ زرد کاکلی هم هیچ، مرغ زرد کاکلی هم نگاه؛

353


امروز رفتیم ساندویچی، آقا نمکدونش عین تا عین نمکدون ما بود؛ آخرین بارقه‌ی امیدی که به دیدن یک شیء متفاوت داشتم در دم به خاموشی گرایید و برگشتیم خونه. می‌خواستیم نمکدون ببینیم که نمکدون خودمون بود که؛
آخه همین مدل؟ همین سایز؟ همین رنگ؟
ای مصبتو من... لالاهللا

352

به خاطرت خطور کنم؟ عمو ببینه...

351


بنده کودک که بودم، هواپیما بودم. خاطرم هست یک روز در آسمان بودم، سوختم تمام شد؛

مجموعه‌ی خاطرات خنثی

350


یه بار ما فلفل زیاد خورده بودیم، خب البته ما فلفل زیاد می‌خوریم، چون خاصیت داره. برعکس شکر. یعنی شکرم خاصیت داره ها، برا اهل شکر. ما نه، همین فلفل. نمک بخصوص؛ 

مجموعه‌ی خاطرات خنثی

349

به ما اگه میدون بدن، با یه چایی کیسه‌ای و یه قوری و یه کتری، می‌تونیم یه چایی ارائه بدیم، در حد دمی؛ حیف که میدون نمی‌دن به ما. یعنی یه دو سه بارم رفتیم شهرِداری، با رَئیسش صحبت کردیم، یه میدون بدن به ما، واسه دو ساعت، ندادن. مام که مشخصه چیکار کردیم؛ اومدیم خونه، بی امکانی و بی امکاناتی رو بغل کردیم؛ سه تایی احساس آرامش کردیم. بدون هیچ دوشواری؛

348


یه روز یه نمکدونه غم دنیا میاد سراغش
میره قاطی نمکاش
اینم بنده خدا خواب بوده اون موقع
البته می‌دونم که نمکدونا خواب ندارن
ولی باور ندارم
بنابراین میتونسته خواب باشه
خلاصه غم دنیا میره تو این کمین میکنه
آدما که نمک می‌زدن به غذاشون
خورد خورد میرفته تو دل آدما
یواش یواش تو قلبشون خونه می‌کرده
یواش یواش اونا رو دیوونه می‌کرده
بعد اینا دیوونه که می‌شدن
دیوونه خب ینی مث دیو
بعد خب آدما فک می‌کنن باید از دیوا بترسن
در حالی که دیوم آدمه و ترس نداره
بعد آره
از هم می‌ترسیدن
یعنی از دیو، که همون غم دنیا بوده، می‌ترسیدن فی الواقع
که یهو یکی از بیرون میاد
از یه نمکدون دیگه نمک خورده بوده
که غم دنیا توش نبوده
می‌بینه اینا همه دارن از غم دنیا می‌ترسن
دعوتشون می‌کنه به اینکه بیاین بندری برقصین
از غم دنیا نترسین
اینام لبیک می‌گن
و تا مدتها فارغ از غم دنیا زندگی می‌کنن.
ولی خب آخرش می‌میرن؛
این وسط موندیم ما و این نمکدونه
که کاری به کار هم نداریم
ولی هم اون می‌دونه
هم ما می‌دونیم
که ما حالا حالاها با هم کار داریم
ما و این نمکدونه
داستان‌ها داریم با هم
میگی نه؟
ما میگیم آره؛
میگی آره؟
بازم می‌گیم آره.

347


می‌خواهم یادداشتی بنویسم برای آیندگان. یعنی به این صورت که بنشینم لب جوی و گذر عمر ببینم، بعد این آیندگان که می‌آیند، به هر کدام یک نسخه از یادداشت را بدهم و برایشان توفیق مسئلت کنم. بعد که رفتند، بنشینم بگویم این چی بود آخه ما دادیم به این روندگان بنده خدا؟ این‌ها مال آیندگان بود که... اینها آیندگان بودند که... چرا رونده شدند؟ مختصات را کی عوض می‌کند؟ چرا چرا چرا چرا؛ و هی سرم را بخارانم و به این عمل ابلهانه‌ی خود تا جان در بدن دارم مشغول باشم.
و شبها دیر بخوابم و صبح‌ها زود بیدار بشوم؛ 
وقتی بزرگ شدم مسلماً.

346

می‌خواستم بروم منبر. آقا نصرت اصرار کرد. وگرنه ما خیلی وقت بود چارگوشه ش را بوسیده بودیم و رفته بودیم سی خودمان. من و اصغر. معروف به اصغرخان؛ با هم منبر می‌رفتیم. یکی در بالا، یکی در پایین؛ آنچه در بالا، در پایین؛  حال می‌داد. منبر به طور کلی حال می‌دهد، ما حالش را بیشتر می‌کردیم اینطوری. خب احتمال داشت یکهو وسط افاضات یکی بفهمد چرت می‌گوییم و از خواب بیدار شود و بگوید مردک این‌ها چیست که می‌گویی؟ گوش مفت گیر آورده‌ای؟ و خب جوابش این بود که بلی. گوش مفت گیر آورده‌ام. ولی نمی‌شد جوابش را داد. ملتفتید که. این روزها نمی‌شود به کسی جواب درست را بدهی. اصلاً کسی آن را نمی‌خواهد. این بود که اصغر،‌ اگر من بالا بودم، یا من، اگر اصغر بالا بود، می‌رفتیم می‌نشستیم پای منبر تا این صداها را در نطفه خفه کنیم. خفه که نه، اما معترض اگر می‌دید یکی هم سطح خودش، درک دیگری از بیانات حضرت آقا، یعنی من، یا اصغر، دارد، کوتاه می‌آمد. می‌نشست به این فکر می‌کرد که کجای کارش اشتباه بوده. چرا یکی دیگر فهمیده و او نفهمیده. یعنی آقا نصرت که گفت منبر، تمام این‌ها می‌آمد جلوی چشمم. اصغر سال بالایی بود. یعنی ما که ترم پنج بودیم، او نمی‌دانم ترم چند بود، ولی من که ترم دوازده بودم، او اخراج شد. الآن اصغر سرباز است. نمی‌دانم کجا. من هم که خب دست تنها، آن هم دستی مثل اصغر، که به اشاره‌ای ده بیست نفر را در اتاق جمع می‌کرد و دل‌هاشان را آماده می‌کرد برای منبر؛ اولش نمی‌دانستند دارند می‌آیند منبر. ولی آخرش می‌فهمیدند. مشتاق بودند دفعه‌ی بعد هم بیایند. بس که ما خوب منبر می‌رفتیم. خیلی خوب منبر می‌رفتیم. منبرمان به روز بود. روزهای هفته در سایت دانشگاه مطالب را انتخاب می‌کردیم، عصرها با هم تمرین می‌کردیم، و چارشنبه شب منبر بود. یا سه شنبه شب. یا هر شب دیگری. ولی بیشتر میشد همان چارشنبه. ما لذت می‌بردیم، جماعت هم خوششان می‌آمد. اصغر هم بود. این شد که به آقا نصرت گفتم می‌آیم. می‌خواستم هم بروم، که یاد این‌ها افتادم. و نرفتم. دوره‌ی ما گذشته. منبر بی اصغر، دو زار نمی‌ارزد.

345


میدونستین آدما وقتی دوروغ میگن بوی بدنشون عوض میشه؟ لیک گوش و حلق و بینی را آن نور نیست... مع الاسف هیچ جوره م نمیشه اثباتش کرد.
 همون بهتر که هیشکی ندونه...

344

یه روز یه نمکدونه می‌خواد بچه‌دار بشه، می‌بینه در توانش نیست. و از اینکه نسلش تا حالا منقرض نشده به شدت ابراز تعجب می‌کنه؛

343


یه روز یه نمکدونه سوراخاش تنگ بوده ازش نمک درنمیومده. یا اگرم درمیومده به سختی درمیومده. صاحابش تصمیم میگیره با استفاده از یک سیخ داغ سوراخاشو گشاد کنه. در همون حین یه گربه میپره رو لبهء پنجره، دل صاحابه هُرّی می‌ریزه پایین، دستش می‌لرزه، نمکدونه از حیز انتفاع ساقط میشه.
حواستون باشه خلاصه. اعتباری نیست به کار دنیا.

342

- ما الآنه سر یک بزنگاه تاریخی ایستاده ایم!
+ آقا بشین 
× د بشین دیگه جولو همه رو گرفتی
÷ بشین آقا بشین
- ما الآنه سر یک بزنگاه تاریخ....خی نشسته ایم!

341


ما یه چیزایی میدونیم که هیشکی نمیدونه. لکن هیشکیم نمیخواد بدونه مع  الاسف؛ در واقع ما یه چیزایی میدونیم که هیشکی نخواسته بدونه، مونده واسه ما. اینجام دیر رسیدیم...
موندم اون موقع که این چیزا رو تقسیم میکردن، دقیقاً کوجا بودم. آخه یه صف، دو صف، نه سه صف، در تمامی صفوف غایب بودیم شکر خدا...

340

یه روز یه نمکدونه حواسش نیوده، بعد می‌بینه حواسش نیست. دل ناگرون میشه، بعد یهو یادش میاد نمکدونه و نمکدونا اصن حواس ندارن از اولش که حالا مال این نباشه و بخواد دل ناگرونی کنه. و تا مدتی خیالش راحت میشه از این بابت. ولی بعد یه مدت به خودش می‌گه اگه ما حواس نداریم، پس من چرا از اول حس کردم حواسم نیست؟ و با این فکر وارد گرداب دوشواری میشه و خودشو نابود میکنه.

339

کاپیتان میگه وقتی یازده تا کبوتر داریم که می‌خوان برن تو ده تا لونه، حداقل تو یکی از لونه ها باس بیشتر از یه کبوتر بره. بنابراین، وقتی ما ده نفره میشیم باید بیشتر تلاش کنیم. حریفمونم وقتی ده نفره میشه بیشتر تلاش می‌کنه. همه اصن وقتی ده نفره میشن باس بیشتر تلاش کنن. واسه همین ما ده نفره میریم تو زمین تا بیشتر تلاش کنیم. 

338

- سلام
+ علیک سلام
× سلام.. سلام
÷ سلام علیکم.. سلام علیکم
٪ سلام
...
اسمایلی مسجد

337

وقتی نتیجه با گل مشخص می‌شه، و هدف بازی در اصل همون گل زدنه، گفتن این که ما خوب بازی کردیم فقط گل نزدیم هیچ مفهومی نداره. خوب بازی کردن همون گل زدنه. و گل زدن همون خوب بازی کردنه. وگرنه شوما تا صب پاس بده. کاپیتان میگه.

336


- داری چی می‌کنی؟
+ دارم نیک می‌نگرم
- همه تزویر می‌کنند... ها؟ هه...
+ :|