امروز یک دوست بسیار عزیزی، که بوس بر او باد و بوستر بر او باد، ایدون باد ایدونتر باد، به ما یک مجموعه از آثار استاد موریکونه را هدیه داد. آن موقع که هدیه میداد خب ما ذوق کردیم. کاری نداریم. لکن حالا که خوب نگاه میکنیم، گذشته از آن اسباب بازیها که خاطره ش را یک بار براتان گفتیم، و آن دوچرخه و کتابی که سوم راهنمایی بودیم و پدرمان با استفادهء هنرمندانه از اصل غافلگیری در یک مهمانی خانوادگی که قرار نبود هیچ ربطی به ما داشته باشد به ما هدیه داد، [این مورد البته فقط ظاهر هدیه داشت. چرا که ما هرچی داریم به واقع از پدرمان و مادرمان داریم] و بگذریم از جوراب و زیرپوش و البسه و اطعمه ای که به عنوان سوغاتی های اجباری، از فک و فامیل مشهد رفته و کربلا رفته و مکه رفته و سوریه رفته و شمال رفته و اینها گرفتیم، این هدیهای که ما امروز گرفتیم، سومین هدیهای بود که ما در طول عمر بی برکتمان از یک دوست گرفتیم. اولیش، یک تسبیح بود که یک دوست دیگرمان برایمان از مکه آورد. و دومیش یک عکسی بود که یک دوستمان که دست توانا در عکاسی دارد به ما هدیه داد؛ بوس بر هر سه دوست و هدایاشان؛ یعنی خب تنها هدایایی که از ابتدا به قصد و نیت هدیه شدن به این کمترین تهیه شده بودند. به خصوص این آخری که ما را به یاد این واقعیاتی که عرض کردیم انداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر