- بر فرض مثال، همین بر فرض مثال را آدم برفرض متال بخواند. پیش خودش میگوید بر فرض متال یعنی چه؟ بر فرض فلز؟ بعد بلافاصله فکرش میرود به این که خب فرض فلز داشته باشیم، فرض نافلز هم داریم؟ و میرود تا هرجا که برد داشته باشد. در حالی که لازم نبوده این همه راه برود. مثال را درست میخواند، هیچ کدام از این مسائل پیش نمیآمد. حالا یکی بیاید بگوید خب شاید آن که نوشته اشتباه نوشته باشد. بعله خب. ممکن است. محتمل است. بنا بر این، مثال را اولاً باید درست نوشت، تا باعث خوانش اشتباه نشود، و ثانیاً باید درست خواند، تا باعث دردسر نشود. حالا خب این، خودش مثال است. همه چیز. همه چیز را باید اولاً درست نوشت، و ثانیاً درست خواند. باز همین خواندن و نوشتن هم خودشان مثال هستند. همه چیز یک مثال است. لکن مثال برای چی؟ مثال برای کی؟ نمیدانم. چیزی که میدانم همان درستها هستند. حتی در مورد آن بایدها هم چیزی نمیدانم. خب شاید یکی درست دوست نداشته باشد. ما که دوست داریم. ما درست دوست داریم. ما نادرست دوست نداریم. من یعنی. ولی خب، درست خودش معلوم نیست چیست. و خب، شانس است. احتمال است.
+ درست میشه ایشالا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر