خب دیگر؛ حالا همه میدانند من میخواهم وقتی بزرگ شدم یک کشور بسازم. حالا دارم خرده خرده برنامههام را تشریح میکنم. مثلاً اینکه، خب من مخالف آموزش و پرورش هستم. به طور کلی. آموزش چیست اصلاً؟ پرورش چیست اصلاً؟ یادگیری چیست اصلاً؟ یاد خودش هست. فوقش ما سیستم یادآوری دایر کنیم. ولی، خب بعدش که دایر کردیم، یک رشتهای را برای اولین بار در جهان ارائه خواهیم داد، به نام "هدایت پشمهای کف مستراح با آب" که در دو گرایش شلنگ و آفتابه ارائه خواهد شد. بعدش خب تا دکتراش را میرویم و تا فوق دکترا و بالاتر باز هرچی شد. تا هرجا مقدور شد. چرا که این رشته جای کار دارد. بله. دارد. بعد از اقصی پرکنهء عالم انسانها اپلای میکنندکه بیایند به کشور ما و در این رشته فعالیت کنند و اینها. و ما همهء درخواستها را رد خواهیم کرد. چرا چون که ما خودمان باهاستی برویم و افراد را پیدا کنیم و انتخاب کنیم و بیاوریم آنجا. هرکس درخواست بدهد، شانس خود را از دست داده است. خلاصه مثلاً یکهو طرف نامهای... نامه؟ نه. حضوراً میرویم. طرف ناگهان زنگ خانهاش به صدا درمیآید و بیخبر از همه جا مطلع میشود که برای عزیمت به کشور ما و فعالیت در آن رشتهء مذکور انتخاب شده و با هزار ذوق و شوق و با دوهزار امید و آرزو و با سه هزار انگیزههای خوب و با چارهزار جوایز نفیس به قید قرعه و پنج هزار ذوق و شوق [فرق دارد با آن اولی] و شش هزار از هرچی خودش خواست و هفت هزار واحد مسکونی و هشت هزار اتوموبیل آخرین سیستم و هزاران هزار میلیان جوایز ارزندهء دیگر راهی آیندهء خویش خواهد شد.
باور بفرمایید...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر