۲۰.۶.۹۱

273

ولی خب شوخی دیگر بس است. نه! جدی. هی هرچی شد و نشد را به شوخی برگزار کردیم، یا نکردیم، یا هیچی نشد و ما باز به شوخی برگزار کردیم، یا همین الآن هم هرچی می‌شود و نمی‌شود یا اینکه هیچی نمی‌شود را به شوخی برگزار می‌کنیم. خب چرا؟ مثلاً یکی بیاید بگوید چرا که نه؟ بعد ما ببینیم او جدی می‌گوید یا شوخی، و اگر شوخی بود بگوییم برو بابا! ما خودمان ختمیم. خز شد رفت. و اگر جدی گفته بود، بگوییم خب برای اینکه آخه ما به شوخی برگزار می‌کنیم، شوما به شوخی برگزار می‌کنی، ایشان و اوشان و هرچند کس دیگر به شوخی برگزار می‌کنند. آخرش که چی؟ تا بی‌نهایت که نمی‌شود به شوخی برگزار کرد. یعنی نه که نشود، می‌شود، ولی ممکن است یکهو یکی بیاید و این شوخی بودن را برنتابد. حتی نفهمد که شوخی است و این از همه بدتر است. کمِ کمِ کمَش این است که خب بهش برمی‌خورد و ناراحت می‌شود. چرا که نه؟ به این علت که گفتیم نه مثلاً. بعد او بگوید مثلاً خب به تخمت. آنوقت ما می‌گوییم نمی‌شود قربان شکلت. نمی‌شود. ما کمِ کمِ کمَش را گفتیم. یک پله از این کمِ کمِ کم بالاتر، یعنی کمِ کمَش ممکن است آن چیزی که به تخم حواله می‌کنیم لگد طرف باشد قربان شکلت. قربان شمایلت. قربان آن قد و بالات. بیا و از ما بپذیر که نمی‌شود تا بی‌نهایت به شوخی برگزار کرد و دست آخر یک جایی باید به شوخی برگزار کردن را متوقف کرد. یعنی این خواست ما هم نیست، بلکه مجبوریم به این. و او بنشیند و به چیزی که ما به عنوان دلیل به او تحویل داده‌ایم فکر کند ببیند ما چی را به عنوان دلیل به او تحویل داده‌ایم و ما برگردیم سر بحث خودمان. و بیایم به شوما بگوییم عزیزان! شوخی دیگر بس است. بعد شوما همه با هم بگویید که نه، بس نیست. ما باز بگوییم بس است و شوما باز بگویید که نه بس نیست. بعد ما بگوییم بس نیست؟ بعد شوما بگویید چرا اینجا دیگر بس است. بعد ما بگوییم مگر ما با شوما شوخی داریم؟ بعد شوما بگویید که بعله داریم. لکن ما جدی بودیم. بعد ما بگوییم جدی بودید دیگر؟ یعنی شوخی بس است؟ بعد شوما بگویید که نه، ما شوخی کردیم، بس نیست. بعد ما سرمان را بکوبیم به دیوار، بعد آن یکی که اول بحث گفت چرا که نه، به این نتیجه برسد که ما او را سر کار گذاشته ایم. در حالی که ما راست و درستش را به او گفته بودیم. و او نمی‌داند در اشتباه است. و بیاید با لگد بکوبد در تخم ما، بعد شوما هر هر هر بخندید و ما بگوییم خنده دار است؟ بعد شوما بگویید بلی، خنده دار است. بعد ما هم بگوییم خب لابد خنده دار است، و درد را فراموش کرده هار هار بخندیم پا به پای همه، و آن یکی فکر کند که این یک توطئهء دسته جمعی بوده برای چیزی فراتر از شوخی که همانا مسخره است و ناراحت بشود و در خوشبینانه‌ترین حالت با لگدی آخته به سوی تک تک ما حمله ور بشود. خب، حالا ما زیادیم و می‌توانیم او را بگیریم و کنترل کنیم و حالیش کنیم که بابا جان! قربان شکلت بشویم، شوخی کردیم. بعد او بگوید که مگر ما با او شوخی داریم؟ و... می‌بینید؟ از یک جایی به بعد باید شوخی را متوقف کرد. به این دلایلی که ما گفتیم. یا هر دلیل دیگری. اما باز که خوب فکرش را می‌کنیم، می‌بینیم شاید هم نه، یعنی شاید بشود همچنان به شوخی برگزار کرد هرچه می‌شود و نمی‌شود را و هیچی که نمی‌شود را و این مسائل؛ نمی‌دانم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر