در
دوران کودکی بنده، ما کتابهای زیادی که مناسب کودکان باشند در خانه
نداشتیم. ما کتابهای کمی که مناسب کودکان باشند در خانه داشتیم. حتی خیلی
کم. یک بار ما یک سفر به تهران و مشهد رفتیم، مثل خانوادهی آقای هاشمی. من
خیلی کوچک بودم. بعد چارتا کتاب قصه شد ماحصل این سفر، برای بنده. کدو
قلقله زن، ای کیو سان، حسنی ما یه بره داشت، و آن یکی یادم نیست. خلاصه،
زود تمام شدند، من هم داشتم زود بزرگ میشدم. دیگر
ما به مسافرت نرفتیم، من مجبور بودم به سروش کودکان یا کیهان بچههای گاه
به گاه، بسته به مود پدر بزرگوارم، اکتفا کنم. تا اینکه یک روز یک جایی در
خانهی مادر بزرگم پیدا کردم، که پر از کتابهایی بود که پدرم و عموهایم در
جوانی میخواندند. بعد از آن یک روز دیگر در خانهی پدربزرگم، یک کمد پر
از کتابهای زمان جوانی مادرم را پیدا کردم. از بین تمام آن کتابها، سه تا
شان را خیلی دوست داشتم و هی میخواندم. یکی دربارهی آفرینش بود، اسمش
یادم نیست، ولی بی آزار شیرازی نوشته بودش. یکی تاریخ بلعمی، یکی هم مخزن
الاسرار نظامی. این شد که بنده خیلی از مراحل کودکی را طی نکردم. مستقیماً
از حسنی و برهاش رفتم به اینکه در ابتدا خدا بود، و خدا تنها بود. حول و
حوش ده، یازده سالگی.
تنها ميخونديد چيزي هم ميفهميديد؟ جذاب بود براتون؟ تو اون سن دست نگرفتم همچين كتابايي رو، نميدونم من اگه بودم چه راهي پيش ميگرفتم
پاسخحذفنه خب نمیفهمیدم. مجبور بودم. میفهمی؟ الآنم میخونمشون هنوز به واقع نو به نظر میان برام
حذفاين سبك و سياقي كه تو نوشتن داريد، نتيجه ي همون دورانه آيا؟
پاسخحذفبه هر شکل کودکی انسان نقش مهمی در زندگی وی دارد. اگر منظورتون از سبک و سیاق همین پراکنده گویی هاست، که خب مسلما بی تأثیر هم نبوده اون شرایط :)
حذفهم اون هم اين قلم كمابيش ادبي
پاسخحذف