۳۰.۲.۹۱

148

جاتون خالی؛ امروز هوا دل شد، ما رفتیم به دل غرب وحشی. با یک مشت دلار آقا موریکونه از خونه خارج شدیم. ما رو برد به جوونیامون. به اون زمونی که هفتیرکشی می‌کردیم... کابوی بودیم. جایزه بگیر نبودیم؛ می‌گشتیم واسه خودمون تو غرب وحشی. رفتیم پارک لاله. وسط اون درختا رو یکی از این نیمکت دوطرفه‌ها نشستیم، شروع کردیم جدول حل کردن. رسیده بود به حرفه ای. اون حرفه ای قدیمیه ها! لئون نه. اون که آهنگشو آقا موریکونه ساخته. جدوله کرمو بود. ینی طراحش کرم داشت. دوتا خونه ش خالی موند. چارتا سؤال ینی. اینا مهم نی. اما جدولو که گذاشتیم زمین... آقا یاد هفتیرمون افتادیم. همون که دادیم جاش تبرزین گرفتیم. از یه آپاچی گرفته بودیم در ازای توتون. ینی اول ما بش توتون دادیم، وسط بر و بیابون؛ خیلی با ما حال کرد. ما رو برد تو قبیله. عضو رسمی شدیم... اما خب؛ کابوی باس بره. یه جا بند بشو نیست. روزی که می‌خواستیم بریم، خرس غمگین، همون رفیقمون که بش توتون داده بودیم، بامون تاخت تا یه جایی. تا بالای یه تپه ای... هش داد. جفت اسبا وایسادن. گف بیا... گفتیم کوجا؟ اسبا رو بستیم به سنگ رفتیم دیدیم ای دل غافل! حاجیمون یه غار تنهایی داره واسه خودش. دس ما رو گرفت برد تو... هارمونیکا شرو شد... تو تاریکی ما نمیدیدیم، خودش رفت اون ته مها، با یه هفتیر برگشت. هفتیر خودمونو موقع ورود به قبیله ازمون گرفته بودن و خورد خاکشیر کرده بودن. هفتیرو داد به ما. گفت به جا اون توتونه. مام خوشحال، و غمگین، ماچ و بوسه کردیم و خدافظی و رفتیم. شب شد. بیابون بود. یه گوشه واسه خودمون یه آتیش روشن کردیم و یه تیکه گوشت شکار که بهمون داده بودن، گرفتیم رو آتیش که کباب شه بخوریم. دیدیم یه صدایی میاد... هفتیرمونم همونجا کنار آتیش بغل دستمون... رفت تو برا چن دلار بیشتر... رفتیم تو بحر هفتیره... برش داشتیم؛ برق میزد جلو آتیش. گوشتو گذاشتیم زمین، هفتیرو بردیم دم گوشمون؛ چرخوندیم، یک صدایی میداد که تا اون موقع نشنیده بودیم.... خالی بود؛ پرش کردیم. فشنگامونو داشتیم. باز چرخوندیم... صداش قاطی جرق جرق آتیش یه تق تق خاصی داشت. ضامنشو کشیدیم... مردیم از ترس! یک صدایی همچین: ژییییر... ته دسته شو نگا کردیم. یه چیزی نوشته بود. بردیم نزدیک آتیش... دیدیم نوشته عقاب بیدار؛ برق سه فاز از کله مون پرید. عقاب بیدار اسطورهء ما بود. از بچگی. اصن به عشق اون هفتیرکش شده بودیم. کابوی شده بودیم. و راهی غرب وحشی... خوب بد زشت شرو شد... سرتونو درد نیارم. هفتیر عقاب بیدار افتاده بود دست ما... هژیر... اسم هفتیره هژیر بود. تو افسانه ها بود. ...روزی روزگاری در آمریکا... نم نم بارون شرو شد. اما ما رفته بودیم به غرب وحشی. ما تو پارک نبودیم انی مور. ما تو یه شب سرد بیابونی کنار آتیشمون و هژیر تو دستمون نشسته بودیم. شایدم ما تو دست اون. تو افسانه بود که هژیر ساخته‌ء دست خود عقاب بیداره. اون وختی که تیر خورده بود و یه قبیله پناهش داده بودن و دوا درمونش کرده بودن؛ همون وخ ساخته بود. از لاشه تفنگای سرخپوستا... عقاب بیدار، تنها کابویی بود که سرخپوستا قبولش کردن و گذاشتن هفتیر داشته باشه. ابهت هژیر... خوابمون برد همون کنار آتیش؛ هژیر دم گوشمون تو دستمون یا شایدم ما تو دست اون... بارون شدید شد و بیدار شدیم. کشکول و تبرزینمونو برداشتیم و برگشتیم خونه. ...سینما پارادیزو... بی که هیچ سخنی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر