۳۰.۲.۹۱

89

مغزم خوابیده. یک طوری خوابیده که حتی نمی تواند به من فرمان بدهد بخوابم. یکهو تلپی افتاد و مثل سنگ شد. بدون فرمانده چطور به جنگ خواب بروم؟ فرمانده... ای فرمانده ی خوب! فرمان بده. فرمان دادن تو خوب است. بلکم با فرمان تو از این بن بست بیرون توانیم رفت. بیدار شو فرمانده... نع! ...باید بدوم... باید بدوم و نعره برآورم که من... باید بدوم... مث آقای نامجو. که اون همه دوید و آخرش موز هستی را گاز زد آلت گونه و من... من باید بدوم و فریاد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر